رمان طلسم خون157

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/22 15:14 · خواندن 1 دقیقه

همجا غرق درتاریکی بودواین کارموراحت میکرد
نمیخواستم کسی منوبااین وضع ببینه
نفس عمیقی کشیدموبااسترس دستموبلندکردم
چندتقه به دراتاق زدم
جوابی نداد
اومدم تقه ی دیگه ای بزنم که دربی هوا بازشد
دستم توهواموند
ارسلان با بالاتنه ی برهنه جلوم ظاهرشد
بادیدنم به وضوح جاخورد
اومدم حرفی بزنم که انگاربه خودش اومد
اخم غلیظی کردوموچ دستموگرفتو داخل اتاق کشیدم
باحرص اشکاری دور بستوبه سمتم برگشت

_نصفه شبی زدهه به سرت،بااین وضع توخونه جولون میدی

نگاه خیره اش روتنم باعث سرخ شدن گونه هامو  گر گرفتن بدنم شد
حرفی نزدم که ازلای دندونای چفت شده اش غرید

_کری باتوام برای چی بااین وضع بلندشدی اومدی تواتاقم

_میخوامت

فرصتی ندادم تاحرفموتجریه تحلیل کنه،بایه تصمیم یهویی
بی طاقت فاصله رو پرکردموباایستادن روپنجه های پام
لبامورولبای نیمه بازش گذاشتم
چشای گردشده اش نشون ازتعجبو شوک زیادش میداد
چشاموباارامش بستم
بی معطلی دستامودور گردنش حلقه کردموتن یخ زده امو به تن داغش چسبوندم
به ارومی لبشو تودهنم کشیدموباولع مکیدمش
طعم لباش به قدری شیرین وناب بودکه ازخودبیخودم میکرد
قلبم ازهیجان محکم به سینه ام میکوبید
بوس دیگه ای ازلباش گرفتم که انگار ازشوک دراومد
بشدت پسم زد
بااخمای درهمو چشای سرخ شده،شمرده شمرده گفت
_دفعه ی دیگه بخوای اینکاروکنی ، تضمین نمیکنم سالم ازاتاق بیرون بری

*لبخندکوچیکی رولبام نقش بست،تحریک شدنشودوس داشتم،اینکه اونم مثل من زود تحت تاثیرقرار میگرفت برام پوئن مثبتی به حساب میومد


تصمیمموگرفته بودم

من میخواستمش
 

همچی ازاین طلسم لعنتی شروع شد
باشکستن طلسمم بایدتموم بشه

ارسلان بی توجه به نگاه خیره ام پشتشو بهم کرد

 نزاشتم ازم دورشه،سریع بازوشوازپشت گرفتموبه سمت خودم کشیدمش
برگشت سمتم
سوالی نگام کردکه به ارومی لب زدم
_میخوام طلسموبشکنیم

برخلاف تصورم اصلاجانخورد
پوزخند صدا داری زدوسرتاپاموبراندازکرد
_برگرد اتاقتوامشبوفراموش کن،منم فکرمیکنم که توهمچین زری نزدی

بالجبازی گفتم
_نمیخوام من جایی نمیرم،تصمیمموگرفتم

 کنارپنجرهه ی بزرگ اتاقش وایستاد،سیگاری ازتوجیب شلوارکش دراوردوروشن کرد

پکی به سیگارش زدو
به تمسخرگفت
_مگه به خواستن یانخواستن توعه بچه،مهم نظرمنه که میگم نمیخوام