رمان طلسم خون15

مردخنده ی بلندی سرداد،یه خنده ی عصبی
_خانم موشه ازاونی که فکرمیکردم نترس ترعه جیگرشیرخوردی تو؛
یا ازجون بی ارزشت سیرشدی؟
حس ترس دستوپاموبه لرزهه انداخته بودولی نمیخواستم پیش این عوضی که بویی ازشعورنبرده کم بیارم
_ببین اقای به ظاهرمحترم من کاری ندارم چه اتفاقی افتادهه چیشدکه سرازاینجادراوردم،امااگه بزاریدبرم ازجونتون میگذرم چون اگه بابام بفهمه براتون خیلی گرون تموم میشه
مردخیرهه نگام کردو دوبارهه خندید،روبه اون زن که بانگرانی نگاش میکردبریده بریده گفت
_دیدی چی گفت،...منظورش...اون..آریای..حرومزاده..بود
روبه من که گیج به سادیسمی بازیاش نگاه میکردم ادامه داد
_هه،بابات سگ کیه،اون فقط یه پشه ی مزاحمه که یه فوتش کنم میمیرهه احمق
بی توجه به دستوپای لرزونم ازروتخت بلندشدمورفتم جلوشو هلش دادم به عقب که سانتی تکون نخورد
دادزدم
_راجب بابای من درست حرف بزن عوضی اصلاتوکی هستی راجب بابای من اینجوری حرف میزنی
درکمال خونسردی خیره توچشم گفت
_بزودی میفهمی جینداخانم
ازلفظ بدی که به کاربرد باتموم عصبانیتم مشت محکمی به سینه اش زدم که فکرکنم دستم شکست،دردبدی تودستم پیچیدوشرط میبستم صورتم ازدردکبودشدهه
_کثافت جنده خودتوهفت جدوابادته،حالام گمشواونورمیخوام برم
پوزخندی زدوسد راهم شدکه مخالفش قدم برداشتم
هی من هرسمتی میرفتم جلومومیگرفت
دراخریهوعین دیوونه هامحکم هلم دادکه پرت شدم روتختودادزد
_د بتمرگ سرجات دیگه،کفرمنم درنیاروگرنه مث مورچه زیرپام لهت میکنم توکه اینونمیخوای
ناباوروازدادی که زد،بغض کرده نگاش کردموبانفرت گفتم
_چی ازجونم میخوایین عوضیا
مردناشناس نیشخند ترسناکی زد
_این وحشی بازیابهت نمیومد،وقتی لنگاتو واسم بالامیدادی رام تربودی
حرفشوکه تجزیه تحلیل کردم اخمام رفت توهم این کثافت چی بلغورمیکرد،نکنه منوبایکی مثل خودش اشتباه گرفته
نگاهموکه دیدبالحن عجیبی گفت
_دقیقامنظورم به خودته،مثل اینکه یادت رفته دیشب چجوری زیرم اهوناله میکردی
خنده ای سردادو روبه دختری که کنارش وایستاده بودگفت
_خرفهمش کن تامن برم لباس تنم کنم
دخترهه سری تکون داد
_ارسلان،شاهین نیم ساعتی میشه اومدهه میخواست توروببینه
مردنفرت انگیزی که فهمیده بودم اسمش ارسلانه،اوکی زیرلب گفتوازکلبه ی چوبی که داخلش بودیم بیرون رفت
من احمق تمام مدت به اون عوضی که فقط یه شلوارتنش بودخیرهه بودم؟!اریکامرده شورتوببرن چراانقدنادونی
*بین درگیری باخودموحرفای بی سروته اون مرد بودم که دخترهه روتخت کنارم نشست
سریع ازش دورشدم که دستاشوبه نشونه ی تسلیم بلندکرد
_اروم باش کاریت ندارم
بااخم نگاش کردم که ادامه داد
_من ویدام میشه گفت حکم خواهر ارسلانودارم
_به من چه توچه نسبتی بااون اشغال داری
ویداخندیدوبالحن ملایمی گفت
_هرچی بگی حق داری،نمیخوام اذیتت کنم خلاصه وارمیخوام بگم چه اتفاقی برات افتاده
نگاه منتظرموکه دیدجلوتراومد
_راستش مایه گله ایمو...
میون حرفش پریدموبه مسخره گفتم
_مگه گوسفندین؟هه
اخم کوچیکی کردوگفت
_نخیر،میزاری حرفوبزنم یابرم ارسلانوصداکنم بیاد
باشنیدن اسم اون اشغال ساکت شدم که ادامه داد
_توطلسم ارسلانوشکستیوالان میشه گفت جفتش محسوب میشی چون روت نشونه گذاری کردهه بیشترازاین نمیتونم توضیح بدم
چیزی ازحرفاش نفهمیدم،جفت مگه حیوونه یامن چرااصلابایدجفت یاهرکوفت دیگه ی اون عوضی باشم
ویداکه نگاه گیجمودیدبامهربونی که ازش انتظارنداشتم گفت
_میدونم چیزی ازمانمیدونیوشایدباورنکنی ولی ماگرگینه ایم هممون ارسلانم آلفامونه یعنی رئیس گله اس که ۱۵سال پیش توسط دشمناش طلسم میشه توکالبدیه خرس وتنهاراه شکستن طلسم ورود یه دختربه اون غاربود،اگه دختربه رابطه باخرس تمایل نشون میدادطلسم میشکست ولی هیچ دختری قادربه رفتن به اون غارنبود
وزن های گرگینه که اصلانمیتونستن داخل شن چون روح یه گرگ اجازه ی همچین چیزیونمیده،ولی توچون ادم معمولی بودی تونستی درهمین حدبدون فقط
*به گوشام شک کردم،چیزایی که میشنیدم کاملااحمقانه ودورازعقلومنطق بود
*اینبارمن زدم زیرخنده یه خنده ی بلندوطولانی انگارکه بهترین جوک سالوشنیده باشم،واقعافکرمیکردانقداحمقم حرفاشوباورکنم
_شوخیت..گرفته نه...خیلی شوخی مسخره ای بود
جوابی ندادکه نگاهی بهش انداختم،عاقل اندرسفیه نگام می کرد،توصورتش یه چیزی مثل این بودکه چرابایدباهات شوخی کنم
تویه لحظه صحنه هایی مثل فیلم ازجلوچشم ردشد
عمارت،جنگل،ادمای عجیب،غار،خرس
_نننننننــــهههه