رمان طلسم خون158

اشکام بی ارادهه شروع به باریدن کرد
کلامش مثل خنجرتوقلبم فرو رفت
اون منونمیخواست
هه چه خوش خیال بودم
_وقتی فالگوش وامیسی بایدجنبه ی شنیدن حقیقتوداشته باشی ،میدونم چرا اینجایی،نمیخواد عذاب وجدان بگیری من بدون توام میتونم ازپس مشکلاتم بربیام
*پس فهمیدهه بودحرفاشونوشنیدم
جلورفتم خیره تونگاه بیخیالش مصمم گفتم
_بخاطرعذاب وجدان نیست،من...من خودم...اینومیخوام
ابرویی بالاانداخت،مثل اینکه ازاین بحث لذت میبرد
_اونوقت خودت چرا مشتاق سکس بامنی
_دلیلش به خودم مربوطه
_د ن د،نشد دخترخوب،باببوگلابی طرف نیستی،توآدمی نیستی که یهوبیخودوبی جهت بخوای حرفی بزنی،یادلیلتوبگو یا هری
*حس میکردم غرورم،شخصیتم همچیزم، له شدهه
بابغضی که درحال خفه کردنم بودچشایی که دودو میزد
نگاش کردم
_یاهمین امشب باهام سکس میکنی یا منوبرای همیشه ازدست میدی،انتخاب باخودته
میدونستم نه دلش میخوادباهام باشه نه غرورش اجازهه میدهه اینکاروکنه
نگاهش گنگ بودبرام
دقایق طولانی نگاهمون بهم خیرهه بود،مثل کسایی که مسابقه ی زل زدن شرکت کردن
باحرف نزدنش جوابموگرفتم،هه جوابتوگرفتی اریکای احمق حالابروگمشوتواتاقتوبتمرگ سرجات،تورو چه به این کارا
باتموم حسی که نسبت بهش داشتم،بیخیالش شدم
راهموکج کردم سمت در
قسم میخورم پام ازاین اتاق بیرون برهه،برای همیشه ازاینجامیرم
دستم رودستگیره ی درنشست ک بازومو ازپشت کشیدهه شد
وبه عقب برگشتم،تا به خودم بیام،لبای داغونرمی باضرب رو لبام کوبیدهه شد
قطره ی اشکی ازچشمم چکید
لبخندی که درحال شکل گرفتن بودباکشیده شدن لبام تودهن ارسلان،ازبین رفت
محکموخشن شروع به بوسیدن لبام
کرد
بااشتیاق موهاشوچنگ زدمولباشو به کام گرفتم
قلبم رو دورتندبود
تنم به ثانیه نکشید داغ شد
لب پایینیموکشید تودهنشومحکم مکید
دستمو توموهاش حرکت دادموزبونشو به دهن گرفتم
خوردن زبونش زیاد طول نکشید چون اینباراون بودکه زبونمومحکم مکید