رمان طلسم خون165

گیجومنگ به ارسلانی که مثل عجل ملق بالاسرم دست به سینه ایستاده بودنگاه کردم
من کی خوابم برد
ارسلان کی اومد
انگار از نگاهم خوند هنوز ویندوزم بالا نیومدهه که پوزخندی زد
_بلندشوچه وقته خوابه
بی حال ازجام بلندشدم
_ساعت چندهه
باانگشت به نقطه ای اشارهه کرد
_الحمدالله کورم شدی،ساعت به اون بزرگی رونمیبینی
چشم غره ای بهش رفتم
_مثلا اگه میگفتی ساعت ۴،چیزی ازت کم میشد
_بجای حرف زدن پاهاتو تکون بدهه بایدبریم جایی
سوالی نگاش کردم که بدون جواب دادن به سمت در رفت
به دنبالش ازاتاق خارج شدم
عجله ای وکنجکاو ازاینکه قرارهه کجابریم حاضرشدم
درست موقع رفتن اخترخانم بایه لقمه ی گندهه تودستش اومدسمتمون
خوشحال ازاینکه قرارهه لقمه روبه من بدهه دستمودراز کردم که
لقمه روبه سمت ارسلان گرفت
_آلفام،شاهین گفت ناهرزیاد نخوردین اگه یوقت ضعف کردین بخورین
ارسلان اخمی کردوجدی گفت
_اخترخانم صدبارگفتم برای من لقمه نگیر،منوبابچه هات اشتباه گرفتی
اخترخانم خواست چیزی بگه که باحرص لقمه روازدستش قاپیدم
_من میخورم ممنون
سری تکون دادوبایه چشم غره به من،ازمون دورشد
معلوم بودحسابی خورده توذوقش،حقشه زنیکه ی خودشیرین،من بیچارهه ناهارنخوردم مثل خرکارکردم اونوقت واسه این هرکول که ناهارم خوردهه لقمه میارهه
_مادمازل تاصب قرارهه همونجاوایسی،دبجنب وقت نداریم
*گازبزرگی ازلقمه ام گرفتموبادهن پر گفتم
_چی میشه یکم صبرکنی
_مگه من علاف توام راه بیوافت
زیرلب فوشی نثارش کردمودرحالی که لقمه رو تن تن گازمیزدم همراهش ازعمارت خارج شدم
نه به دیشب که انقدمهربون شدهه بود
گفتم حتما امروز اعتراف میکنه عاشقم شدهه
نه به الان که همش میزنه توبرجکم
هه اریکای خنگ فکرکردی بایه رابطه عاشقت میشه احمق
منتظرچی بودی ازصبح
واقعا چقداحمق بودم که فکرمیکردم رفتارش باهام عوض میشه
درحال جنگوجدل باخودم بودم
که تک بوقی زدتابهم بفهمونه سوارماشین گرون قیمتش شم
بی حرف باهمون اعصاب داغون سوارماشین شدمو درومحکم بهم کوبیدم که بااخم گفت
_چته،ارث بابات نیس که اینجوری میکوبیش
پوزخندی زدموبالحن حرص دراری گفتم
_شایدم هست ازکجامعلوم