رمان طلسم خون174

بهرام دستشو زیر دست منوارسلان گذاشتوهمزمان یه خراش سریع رو کف دستامون کشید
ازشدت سوزش دستم،لباموگازگرفتم
خون سرخ دست هردومون رو رنگین کرد
قطرهای خون رو زمین میچکید
جوری که دستامون روهم قرار داشت،خونمون باهم رو یه نقطه از زمین رو کثیف میکرد
بهرام چشاشوبستو اروم چیزیو زمزمه کرد
بابلندشدن دود کوچیکی از خون روی زمین
هینی کشیدم
خون روی زمین درمقابل نگاه بهت زده ام، دود شد رفت هوا
دقایقی بعد دیگه اثری ازش باقی نموند
با بازشدن چشمای بهرام نفس عمیقی کشیدم
_آلفام طلسم برای همیشه ازبین رفت
لبخندکوچیکی رولبام نقش بست
پس تموم شد این طلسم کوفتی
نگاه ارومم رو به ارسلانی که بهم زل زدهه بود دوختم
درکمال تعجب لبخند جذابی رو لباش نقش بست
دست خونیمو بین دستای بزرگش گرفت
درمقابل نگاه گیجم،خم شد رو دستم
_چیکارمیکنی؟!
_میخوام زخمتودرمان کنم
باچشای گرد شدهه نگاش کرد
_چجوریی
درمقابل نگاه بهت زده ام،کف دستمو به لباش چسبوند
باخیسی زبونش رو کف دستم هینی کشیدم
درکمال تعجب لیسی به خون روی دستم زد
دستمو عقب کشیدم تا جلوی کارشوبگیرم
چون واقعا اینکار چندش بودوباتموم بدبختی اینکارش هربار به طرز بدی منوحشری میکرد
دستمومحکمتراز قبل گرفتو نزاشت ذره ای عقب بکشم
مک عمیقی به زخم دستم زد
کل خون دستمو بازبونش پاک کرد
داغیوخیسی زبونش داشت دیوونه ام میکرد
بالذت چشامو بستم
لبامومحکم گازگرفتم تا مبادا ناله کنم
دقایقی بعد بالاخرهه عقب کشید
چشای خمارموبازکردم
بادیدن دستم که هیچ اثری از زخم روش نمونده بود
هینی کشیدموباچشای گشاد شدهه به ارسلان چشم دوختم
لبخندمغروری زد
_فکرمیکردم فهمیدی زبونم خاصیت درمانی دارهه
باورم نمیشد
هربارمیگفتم دیگه تعجب نمیکنم از چیزی ولی هربار شگفت زده تراز قبل میشدم
چشمکی زد
_قبلا یه جاتو درمان کرده بودم ولی انگاری یادت رفته
بایاد اوری شبی که بکارتمو ازدست دادم،بعداز دخول، ارسلان واژنم رو حسابی لیس زد،به صحت حرفاش پی بردم
ازطرفی کل وجودم از یاداوری اون شب،داغ شد
شرط میبندم از شدت خجالت وشهوت قرمزشدم
پس بخاطر این دیگه دردوخون ریزی نداشتم
صورتمو که دید نیشخندی زد
_حالا نمیخواد لبو بشی برو بشین تا ازحال نرفتی
بی حرف رومبل نشستم
بهرام که مشغول کاری بود،بعداز اتمام کارش
اومدسمت ارسلان
_آلفام،گرگت ضعیف شدهه ولی بازم میتونم منتقلش کنم به بدنت امافردا الان بدنت بخاطر ازبین بردن طلسم ناتوان شدهه،خطرناکه اگه بخواییم امروز ایکارو کنیم
ارسلان به فکر فرو رفت
_اوکی بمونه برای فردا
*هنوز حرف ارسلان تموم نشدهه بود که درباضرب بازشدو محکم به دیوار خورد
هرسه گیج به شاهین که نفس نفس میزد چشم دوختیم
ارسلان بااخمای درهم گفت
_طویله اس مگه چته سر اوردی
شاهین بریده بریده گفت
_ارسلان...اریک...ماروین