رمان طلسم خون176

شاهین باعجله بیرون پرید
پاتند کردم سمت پنجرهه
بادیدن کلی مرد سیاه پوشو رنگ پریدهه کوپ کردم
زیردستای بهرام وگرگی که فهمیده بودم ناصرهه یکی ازافراد گله
به طرز بدی باهاشون ،درگیرشدهه بودن
نه نههه
اریکو ماروین لعنتیو از دور تشخیص دادم
صدای غرش شاهین توسرم پیچیدوثانیه ای بعد گرگ غول پیکری از درونش بیرون پرید
مردای سیاه پوش مثل مورو ملخ همجا پخش شدن
باعجله به سمت بهرام که هنوز مشغول خوندن ورو بود،رفتم
_عجله کنین توروخدا الان میان تو
بهرام انگار توعالم دیگه ای بود
اصلا صدامونشنید
نگاه لرزونوترسیده ام پی ارسلان رنگ پریده بودکه در کلبه باصدای بلندو گوش خراشی شکست
وحشت زدهه،نگاهمو دور تادور کلبه چرخوندم
تنها چیزی که اونجا بود
یه مشعل روشن بود
سریع برش داشتموپشت ستون قایم شدم
مرد خون خواری که صورتش بشدت ترسناک بود
باخنده ی کریهی به سمت بهرام پاتندکرد
که سریع ازپشت ستون بیرون پریدمو
محکم با مشعل زدم توسرش
بااتیش گرفتن سر مرد
وحشت زدهه جیغی گشیدمو ازش دور شدم
مرد جلوی چشام رو زمین افتادو دقایقی بعد کل وجودش خاکسترشد
باورم نمیشد
داشت چه اتفاقی میوافتاد
من الان یه خون اشام روکشتم
یعنی اتیش قاتل اون ادمای نامیراس
پلکی زدم که قطره ی اشکی ازچشمم بیرون چکید
نفس عمیقی کشیدم
اروم باش اریکا اروم باش تو کاری نکردی به خودت مسلط باش
همین که اومدم دوبارهه قایم شم
دود سیاهی دورم رو احاطه کرد
ترسیدهه جیغی ازته دل کشیدم که دستای بزرگی دورکمرم پیچیدو سردی بدنی به بدن ملتهبم چسبید
هینی کشیدم که صدای مرموزو ترسناکی زیر گوشم پیچید
_هیشش اروم باش ابجی کوچیکه