رمان طلسم خون179

داشتم اشهدمو میخوندم که کسی پرید جلومون
نگاه خیسوترسیده ام تونگاه خسته وخشمگین ارسلان گرهه خورد
صدای دادش بین درختا پیچید
_ماروینن
ماروین اما خونسردوعصبی گفت
_برو کنار آلفاکوچولو اگه نمیخوای بلایی سرجفتت بیاد
صدای درموندهه ارسلان قلبمو به درداورد
_حرومزادهه طرف حساب تو منم نه اون ،اریکارو ول کن
_هه به همین راحتی،کور خوندی داغشوبه دلت میزارم
ارسلان چنان دادزد گفتم گلوش الان جرمیخورهه
_د تخم سگ ولش کن لاشخور،دردت چیه پول مقام همش مال خودت،زنمو ول کن
_نوچچ کور خوندی ،من هیچی جز نابودی تونمیخوام ،نابودی توام به این دختربستگی دارهه
*ماروین چه پدرکشتگی بامنوارسلان داشت نمیفهمم چی ازجونمون میخواست
ارسلان سوال من زبون بسته رو به زبون اورد
_چی میخوای
ماروین پوزخند صدا داری زد
_باید تقاص غرور خورد شده اموپس بدی،فکرکردی دنیا دور توی مادرجنده میگردههه که هروقت دلت خواست بگیری بقیه روزیرومشتولگد وغرورشو بگای سگ بدی
این لعنتی روانی بود؟!
بخاطر یه درگیری که دلیلشم خودکثافش بود،این بازیارو دراوردهه بود
*ارسلان عصبی چشاشوبست
می دیدم چقد سعی میکنه ماروین روتیکه پارهه نکنه
نفس عمیقی کشیدونگاه جدیشو به ماروین دوخت
_فکرمیکنم خبرداری اگه راپورتتو به اردوان بدم،خودت که هیچ ایلوتبار لجنتم ،نابودمیشن،اریکا رسما جفت منه،طلسم شکسته،بنظرت اگه اردوان بفهمه به جفت من دست درازی کردی،چه بلایی سرت میارهه،احتمالاکونت میزارهه بعدازمحفل مث یه تیکه آشغال پرتت میکنه بیرون