رمان طلسم خون180

پوزخندی زدوادامه داد
_توکه اینونمیخوای
نمیدونم اردوان کی بود که ارسلان باهاش ماروین روتهدید میکرد
*ماروین بی حرف محکم نگهم داشته بودوفشاردستاش رو بازوهام ازحرص زیادش خبرمیداد
ارسلان قدمی به سمتمون برداشت که ماروین درکمال تعجب رهام کرد
بشدت هولم داد به جلو،چشاموبستم واماده ی فرود روزمین شدم
که توآغوش گرمی افتادم
گیج چشاموبازکردم بادیدن ارسلان،نفس راحتی کشیدموباچشایی که دو دو میزد ازهیجانوخوشحالی،زدم زیرگریه و
محکم بغلش کردم
دستاش دورکمرم حلقه شدوسفت منوبه خودش فشورد
_هیشش ،تموم شد
هق هقمو رو سینه اش رهاکردم که شروع به نوازش موهام کرد
بعدازدقایق طولانی بلاخرهه اروم شدم
اروم ازش جداشدم ولی رهام نکردودستاش هنوز دورم بود
نگاهم به سمت ماروین نفرت انگیز کشیدهه شد
بااخمونفرت نگامون میکرد
ارسلان باچنان خشمی نگاش میکرد که هرلحظه امکان داشت به سمتش حمله کنه
ماروین خیرهه به ماروبه زیردستش دادزد
_ستارررر ،همه روجمع کن،کافیه دیگه، برمیگردیم
همهمه وجنگ همزمان تموم شد
همه پراکنده شدن
ماروین بدون حرف اضافه ای جلوترازهمه باسرعت غیرطبیعی
شروع به حرکت کرد،دقایقی بعدخودشو افرادش غیب شدن
*****
سرموتکیه دادم به صندلیوازشیشه به بیرون خیرهه شدم
بخاطراینکه شاهین دستش ناجور زخمی شده بود
ارسلان پشت رل نشسته بودورانندگی میکرد
خسته بودم از اتفاقات این مدت
کلی اتفاق افتاد
حتی دلم نمیخواست مرورشون کنم