رمان طلسم خون183

بغضمومحکم قورت دادموباحرص دستشو پس زدم
_میشه بدونم چیه که عقل من بهش قد نمیده ولی عقل جنابعالی بهش قد میدهه ،ندونسته که نمیتونم قبول کنم
_اگه عقد کنیم تورسما زنم میشی،اونوقت امثال بی ناموسایی مثل ماروین، به خودشون جرئت نمیدن از ده کیلومتری زن من ،رد بشن
*تنها دردش فقط این بود
هه من احمق باز الکی خیالبافی کردم،که شاید بخواد منومال خودش کنه،تاهمیشه کنارش بمونم
سری تکون دادم
_برای عقد اول باید بابام رضایت بده بعدم توبرادر پدرخوندم حساب میشی،فکرمیکنی اجازهه میدن عقدکنیم
پوزخندی زد
_نهایت یکیمون شناسنامه امونو عوض میکنیم،آریام غلط کردهه رضایت ندهه
ازپرروییش خنده ام گرفت که با گاز گرفتن لبام مهارش کردم
_باشه قبوله،ولی هرکارقرارهه بکنی خودت بکن،رومنم حساب نکن
_اوکی،توکاری نمیخواد بکنی،همینکه قبول کنی،همچیو راستوریست میکنم
*باشه ای زیرلب گفتموازجام بلندشدم،دیگه دلیلی نداشت بشینم اینجا ،خواستم ازکنارش رد شم که موچ دستمو گرفت
برگشتم سمتش
سوالی نگاش کردم که منوبه سمت خودش کشیدکه تقریباپرت شدم توبغلش
هینی کشیدموشونه هاشو چنگ زدم
ناخواسته روپاش نشسته بودم
چرا اینکارو کرد
قلبم چنان تند میزد که انگاری قراربود ازسینه ام بیرون بزنه
باچشای ورقلمبیده بهش زل زده بودم که دستاشودور کمرم حلقه کردو منوچسبوندبه خودش
چیزی تودلم تکون خورد