رمان طلسم خون186

_خفه شواریکاببر صداتو،به من نگوبابا،اگه منوبابات میدونستی،باداداش کوصکشم نمیخوابیدی
*یه ان به گوشام شک کردم
بابا،بابا چی گفت
یعنی،فهمیده بود،ازکجا
پس بخاطرهمین انقدعصبی بود،حتی دیگه انکارکردن این موضوع بنظرم مسخرهه میومد،نگاه خیسو شرمنده اموازباباگرفتم،نگاهم پی مردی رفت که رو زمین نیم خیزشده بودوخون گوشه ی لبشو پاک میکرد
قلبم از دیدنش تواون وضع،مچاله شد
اصلا مهم نبود بابا اینجاستو الان راجبم چی فکرمیکنه
الان فقط ارسلان برام مهم بودوبس
بی طاقت به سمتش دویدموکنارش زانوزدم
دستشوتودستم گرفتم
_خوبی
سری تکون دادو ازروزمین بلندشد،منوهم بلندکرد
بابا که کاملاازحرکت من جاخوردهه بود،انگارکه به خودش اومدهه باشه باخشم به طرفمون اومد
ارسلان عصبی غرید
_چی واسه خودت بلغور میکنی،چه مرگته
بابا با قدم بلندخودشو به ارسلان رسوندو یقه ی لباسشو چنگ زد
_بی ناموس خودتونزن به نفهمی تا همینجا خونتونریختم،توی حرومی چطور تونستی بادخترمن دختر داداشت سکس کنی،حتی شرمم میاد به توی لجن بگم داداش
ارسلان نعره زد
_نگوپس میشنوی نگوو،فکرمیکنی برام مهمه نههه به تخمم نیس،توی لعنتی خیلی وقته دیگه داداش من نیستی توی دیوث داداش من نیستی،میفهمی،حالیت میشه،این دخترم دختر تونیست خودتونزن به نفهمی آریاخان،این دختر،دخترحرومزاده ی تیمورهه،اینارو میفهمی یا نه،بجای رم کردن چشای کور لامصبتوبازکن ببین،بخاطر این دختر زندگی منی که هم خونت بودمو بگا دادی بخاطراین دختربود این همه بلا سرم اومد،ارعه کردمش نمیگم نکردم دوس داشتم عشقم کشید گاییدمش باید به توجواب پس بدم
*ناباور ازحرفایی که از دهن ارسلان بیرون میومد،سرموبه چپوراست تکون دادم،نه امکان نداشت ایناحرفای ارسلان نبودن
نه
چرا چراا راجبم اینجوری حرف میزد
گناه من چی بود
منکه قید همچیموزدم خودمودودستی تقدیمش کردم
شکستم خیلی بدشکستم جوری که بی صدا شکستم که هیچکس جزخودم متوجهش نشد
شاید این حرفارو بخاطر حرص دادن بابا زدهه بود اما بااین حرفابیشترازبابا منو خورد کرد
بغض الود بالبای لرزون نگاش کردم
که نگاهشوازم دزدید،هه حتی نمیخواست نگام کنه