رمان طلسم خون187

بابا اینبارمستقیم به من چشم دوخت،پوزخند تلخی زدوگفت
_شنیدی اریکاخانم،هوم شنیدی دختراحمقوساده ی من،فهمیدی چقد برای این مرد ارزش داری،حالا بازم میخوای توروی من وایسیو اینجابمونی
باتموم دلخوریم باتموم ناراحتیم میخواستم یه ارعه ی محکم بگم،بگم ارعه میمونم اما پارو دلم گذاشتمواز ارسلان فاصله گرفتم
بابا،بازومو گرفتو بدون نگاه کردن به عقب به سمت خروجی رفت
دنبالش کشیده شدم
قدم دومو هنوز برنداشته بودم که دستم ازپشت کشیده شد
با ایستادنم باباهم وایستاد،برگشت سمتم که منم همزمان برگشتم عقب
بادیدن ارسلان،نگاهمو ازش دزدیدم که عصبی گفت
_کجااا
بابا بجای من جواب داد
_خونه ی من،حالاکه جوابتو گرفتی بکش کنار
ارسلان اما محکم تر دستمو گرفت
_اریکا الان رسما جفت منه حق نداری بزور ببریش جایی
اینبارمن بودم که مداخله کردم،دستشو با انزجار به عقب هل دادم
با نگاه سردوخالی از احساس،بهش خیرهه شدم
بادیدن نگاهم،به وضوح شوکه شد
بی حرف عقب کشید که
به سمت بابا برگشتم
به سمت درحیاط حرکت کردیم
بدون اینکه یک بارم به عقب برگردم فقط دنبال بابا میرفتم
لحظه ی اخر صدای حامدوشنیدم
_آلفام شرمنده ام،نتونستم جلوشوبگیرم،به هرحال برادرتونه
*از حیاط که خارج شدیم دیگه صداشونو نشنیدم
*****
مثل ادمایی که همچیشونو ازدست دادن،خیره به نقطه ی نامعلومی سرمو به شیشه ی سرد ماشین چسبوندم
تنهاروون شدن اشکام رو گونه هامو حس میکردم
این حق من نبود،بود؟!
قلب بی صاحبم بااینکه خیلی بدشکسته بودبازم اون لعنتیومیخواست
حالم از این عشق کوفتی بهم میخورد
راسته که میگن عشقا اکثرا یه طرفه اسو ادمو نابود میکنه
اون زمان به این جمله میخندیدم
میگفتم عشق کیلو چندهه ،اصلا عشق وجود ندارهه اما الان باتموم وجود حسش میکردم
ودرد میکشیدم
چرا فکرمیکردم ارسلانم دوسم دارهه
درصورتی که اون فقط منویه وسیله برای شکستن طلسمو ارضای نیازش میدید
*باتوقف ماشین،ازفکرای بی سرو ته ام بیرون اومدم
بابا پیادهه شدو درو برام بازکرد
به ارومی پیادهه شدم
باقدم های سست به سمت خونه حرکت کردم