رمان طلسم خون198

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/2 16:52 · خواندن 2 دقیقه

باقدم های بلندبه سمت خروجی حرکت کردکه وسط راه شاهین جلویش را سد کرد
ارسلان باچشمان به خون نشسته نگاش کرد
_شاهین بزن به چاک تاهمینجا جنازتو ننداختم

شاهین اما سمج ترازاین حرفابود
_بس کن ارسلان،به خودت بیا تواین یه ماه دهن مارو سرویس کردی ،د وقتی طاقت دوریشو نداشتی واسه چی گذاشتی برهه

_خودش رفت میفهمی خودش رفت خودلعنتیش ،چی میگفتم چیکارمیکردم میوافتادم به پاش من امیرارسلان ادیب ،واسه خاطریه دختر التماس میکردم!!

_یه جورحرف نزن انگار من نبودم نشنیدم صداتو،لامصب وقتی اون کوصشرا رو راجبش زدی انتظارداشتی بمونه ور دلت،والاهرکس دیگه ای جای اون دختر زبون بسته بودکه اصلا نمیومد سراغت ولی اومد هممون میدونیم واسه چیو واسه کی اومد

_گیرم من یه زری زدم اون چرا باور کرد مگه بازبون بی زبونی نمیگی دوسم داشت چرا رفت،چرا یه ماه نشدهه با اون حرومزادهه...

ادامه ی حرفش راخوردوعصبی ترازقبل شاهین را هل داد
_گمشو کنار من  اگه سر اون کفتارپیرو ازتنش جدا نکنم ،اسمم ارسلان نیست

شاهین مصمم ترازقبل جلویش ایستاد

_شاهیییننننننن باتوام


شاهین نیزماننداو فریادزد
_نمیرمممم،نمیزارم خودتو، گله رو بگا بدی...

بافرود امدن مشت سنگین ارسلان بر صورتش ساکت شد
شاید راهش همین بود
اینبار او بود که صورت ارسلان را نشانه گرفت
دقایق طولانی هردو باخشم به جون هم افتادهه بودندوکسی قادر به جدا کردنشان نبود
لحظه ای گرگ خاکستری رنگش تا دم بیرون امدن ازتنش ،امد
اما ارسلان اورا عقب فرستاد
بعدازدقایقی هردو عقب کشیدن
صورت های خونیشان خبر از حال اسفناکشان میداد

******
_یاامشب تواون مهمونی شرکت میکنی یا برای همیشه اریکارو ازدست میدی

ارسلان بطری ودکا را سرکشیدوحرفی نزد
اینباردستش رابرای خون تازه ی ببری که مقابلش بود دراز کرد که شاهین عصبی جام را ازدستش قاپید
_بسه دیگه مردگنده خودتوخفه کردی تنت بوگند این اشغالاروگرفته

ارسلان خمارخندید
_حرصصصص نخوررر شیرتت خشک میشههه هههخخخ
_باکی دارم حرف میزنم 
_اه سرموخوردییی

دستش را بر روی سر دردناکش گذاشت
_گل بگیرن دهنتوووشاهینن سرموترکوندی
_سرت واسه حرفای من نه واسه خوردن این کوفتیادردمیکنه

 دستی درهوا به معنای برو بابا برایش تکان دادوبی حرف باقدم های سست شدهه از فرت مستی راهی اتاقش شد
اتاقی که دوبار دخترک کوچکش را خفت کردهه بود
عصبی از اینکه اولو اخرفکرهایش به اریکا ختم میشد
به سمت حمام قدم برداشت
اب را بازکرد
باهمان لباس ها زیردوش قرارگرفت
حتی باوجود اب یخی که بر سرو تنش فرود می امد
بازهم سرش داغ بود