رمان طلسم خون201

_تی جان قربان،چقد خوشگل شدی خانم جان
پوزخند تلخی زدموبه سمت خاتون برگشتم
_بیشترازخوشگل مضحک شدم
_عه اینجورنگو خانم جان مثل ماه شدی
_کیا اومدن خاتون
_همه امدن خانم ،منتظرشماین
پوف کلافه ای کشیدمو باهمون قیافه ی عذاگرفته همراه خاتون به سمت پله هارفتم
پایین پله ها ماروین مثلا جنتنمنانه منتظرم بود
خاطره ای توذهنم تدائی شد
خاطره ای که زیادم دورنبود
لحظه ای چهره ی ارسلان رو که کتوشلوارشیکی تنش بودوپایین پله ها منتظرم بود
توسرم نقش بست
کاش اون بود
کاش جای ماروین لعنتی ارسلان بود
اون موقع من شادترینوخوشبخترین زن دنیامیشدم
به قدم هام سرعت بخشیدم
همینکه پایین پله هارسیدم
ماروین دستموتودستش گرفتوتابخوام بفهمم چیشده بوسه ای روی دستم نشوند
ازانزجار صورتم جمع شدوسریع دستمو پس کشیدم
صدای دستوجیغ افراد حاضر درجمع بلندشد
بی اهمیت ازکنارماروین ردشدمو
خودموبه جایگاه مثلا عروس دوماد رسوندموبی توجه به ماروین ،نشستم رومبل