رمان طلسم خون215

ازحرفای چندشو لحن کثیفش عقم گرفت
دستاموروگوشام گذاشتم تادیگه صدای نحسشونشنوم، بلندجیغ زدم
_گمشوبیرون گمشووو گمشووو
صدای خنده ی بلندش روشنیدم به دنباله اش صدای کوبیده شدن در رو
بارفتنش،بیچارهه وار روزمین فرود اومدم
تنم از سرماوترس هنوز میلرزید
عرق سردی کل تنم روخیس کردهه بود
پشت دستمو محکم رولبم کشیدم
حتی نمیخواستم ثانیه ای به حرفای مضخرفش فکرکنم
باقدم های بی جون خودم رو به حموم رسوندم
حس نجس بودن میکردم
هنوز رد دستاش روکمرموردلبای کثیفشو رو لبام حس میکردم
باعجله لباسامو دراوردمو،رفتم جلودوش اب روبازکردمو زیرش قرار گرفتم
لیفموبرداشتموباگریه افتادم به جون لباموبدنم
انقد محکم لیف رو روبدنمولبام میکشیدم که بدنم به گز گز افتادهه بودولبام خون میومد
بلندجیغ زدم
دست خودم نبود انگار تازهه معنای تصمیم احمقانه امومیفهمیدم
جنون وار،تموم شیشه های ادکلنوشامپو هارو پرت کردم روزمین
انقد اینکارو کردم تا بلاخرهه انرژیم تحلیل رفتو باهق هق رو زمین فرود اومدم
*بی حال حوله اموپوشیدمو باچشایی که بزور بازمیشد روتخت نشستم
دقایق طولانی به نقطه ی نامعلومی خیره بودم که دراتاقم به صدا دراومد
حتی برنگشتم بببینم کیه
صدای خاتون هم باعث نشد نگاش کنم
_سلام خانم جان خوبی،عه رفتین حموم عافیت باشه
چیزی نگفتم که به سمت حموم رفت
_من برم لباساتونوازسبد بردارم ،راستی خانم جان من خیلی دست تنهام فردا کمک لازم داشتم گفتم لاقل یه امشبه دخترم بیاد ور دستم....
تا وارد حموم شد،صداش قطع شد
صدای هین بلندشو شنیدم
باعجله ازحموم بیرون اومدودوید سمتم
_خانم جان،خدامنومرگ بدهه چه اتفاقی افتادهه چرا حموم اون شکلی بود،خانم باشمام
صورتموبرگردوندم سمتش ،صورت نگرانش برام بشدت مسخرهه میومد
هیچکس نگران من نمیشه مطمعنا خاتونم داشت فیلم بازی میکرد
باصدای خش داری که ازفرت جیغ زدن گرفته بودپرسیدم
_کجابودی