رمان طلسم خون217

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/7 11:09 · خواندن 1 دقیقه

باپروانه دختر خاتون اشناشده بودم
خیلی دخترخوبی بودوباشوخیاوخنده هاش  یکم حالمو عوض کرده بود
حس خوبی به این مادرو دخترداشتم امانمیدونم چرا چهره ی 
پروانه انقدبرام اشنامیزد،همش به این فکرمیکردم که کجادیدمش اخرم چیزی یادم نیومدوبیخیال شدم
خاتون داشت شام بارمیزاشتو پروانه داشت برای من میوه پوست میگرفت
_ارعه جونم برات بگه دخترهه رفت جلویدونه زد توگوش پسرهه وبلندگفت خیال کردی پسرشاهی نه اقا توسروتهتو بزنن یه پشگلم نیستی،خلاصه تااینوگفت منونسترن ازخنده ترکیدیم پسرهه بنده خدا ازاون موقع دیگه تو دانشگاه جلوچشممون افتابی  نشد که نشد

بالبخندی که مصنوعی بودنش تابلوبود گفتم
_عجب پس دانشگاهم عالمی دارهه واسه خودش

پروانه درحالی که تیکه ای ازسیب به سمتم میگرفت گفت
_منکه زیاد خوشم نمیاد ازدرس خوندن اما خب چه کنیم به اجباربخاطرگرفتن مدرک دکتریمون که شدهه این دوره رو گذروندیم

باتعجب نگاش کردم
_نگو که توبااین سنت دکتری

لبخندبزرگی زدوردیف دندونای سفیدشو به نمایش گذاشت
_پس چی فکرکردی شماالان درجوار متخصص گوراش  هستین خانم،بعدم من بیشتردرسموجهشی خوندم تاتونستم توسن۲۸سالگی فوق تخصص دکترای گوارشو دل روده روبگیرم

واقعابرام جای تعجب داشت چه دخترزرنگو باهوشی بودمنکه به شخصه ۱۳سال مدرسه رو بزور خوندم چه برسه به گرفتن تخصصو این چرتوپرتا
ازجام بلندشدم
_پروانه جان بسه این همه میوه رو واسه کی پوست گرفتی باخرسی چیزی که طرف نیستی

خنده اشو خورد
_باشه دیگه نمیکنم

_مرسی،خب پروانه خانم من دیگه برم اتاقم قبل ازاینکه بابا بیاد

اومدم به سمت پله ها برم که خاتون هول زدهه ازاشپزخونه بیرون اومد
_عه خانم جان کجامیری

متعجب گفتم
_میرم اتاقم خاتون چطورمگه

لبخندعجولی زد
_نه نه منظورم این نبود،دخترم پروانه میخواد برهه گفتم قبل رفتن شماروهم یه معاینه کنه

سوالی نگاش کردم
_معاینه ام کنه؟!برای چی

اومد سمتمو نشوندم دوبارهه پشت میز
_مگه چندروزهه دل دردو حالت تهوع ندارین ،پروانه دکترگوارشه گفتش که بهتون،بزارید یه معاینه کنه ببینیم خدایی نکردهه چیزیتون نباشه