رمان طلسم خون223

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/8 11:24 · خواندن 2 دقیقه

_همگی راه روبرای جناب اردوان بازکنین

این صدا صدای شاهین بود
باچشای گرد شدهه از جام بلندشدم
ماروین موچ دستمو بین دستش گرفتومنوکشید سمت خودش که بهت زدهه جیغی کشیدم
هنوز توبهت صدای شاهین بودمو نمیتونستم حرکتی کنم
بابا بااخم دادزد
_اینجا چخبرشدهه شمادیگه کی هستین

مرد سیاه پوشی جلواومدوبااخم های درهم گفت
_بزودی میفهمی جناب، عقب وایساو دخالت نکن

بابا متعجب ساکت شد
مسئله انگار جدی ترازاین حرفابود که باباروهم ساکت کرد
مردای سیاه پوش کنار رفتن که رافئل به همراه ارسلان وارد شدن
بادیدنشون ازشدت تعجب خشکم زد
رافئل جلو اومدوارسلان هم بااخم های درهمو قیافه ی جدی باهاش هم قدم شد
ماروین بادیدنشون عصبی دستمو رها کردوجلوشون قدعلم کرد
_اینجاچخبرهه این مسخرهه بازیا چیه،به چه حقی مراسم عقدماروبهم زدین


نگاهی به رافئل که هیچ شباهتی بامرد شوخ طبعی که میشناختم نداشت کردوادامه داد
_کی به تواجازهه دادهه بیایی اینجا،سگ ارسلان اینجادیگه توهم نمیتونی هیچ گوهی بخوری

ارسلان پوزخندی بهش زدو باتحقیرسرتاپاشو برانداز کرد
_وقت واسه زر زر کردنت زیادهه فعلا دهن گشادتوببند تا اردوان خان کارشو بکنه

همگی باشنیدن حرفی که ارسلان زد هینی کشیدنو صدای زمزمه هابلندشد
که رافئل خیلی جدی گفت
_به شخصه اومدم تایه سری مسائل رو روشن کنم،اینجا خیلی از قوانین نقض شده ودرحق آلفای قالب ارسلان ادیب مرتکب جرم شدی من برای مجازاتت اینجام،توهینات به شخص خودمن هم جای خود دارهه جانب ماروین محتشم

ماروین درحالی که ناباور میخندید لب زد
_شوخی شوخی میکنین بامن،مردک اومدی مراسمموبهم زدی حالا دوقورتونیمتم باقیه اصلا ازکجا بدونم راست میگی هیچکس اردوان رو ندیدهه توی احمق میخوای خودتوجاش جابزنی

رافئل دستی توهوا تکون دادکه یکی ازهمون مردای سیاه پوش بارنگ پریده اومدجلو و درمقابل نگاه متعجب همه شروع به بازکردن دکمه های لباس رافئل کرد
با بازشدن پیرهن سفیدش،تتوی بزرگوعجیبی به شکل اژدها،نمایان شد
مردی که زیردست رافئل بود بلندوجدی گفت
_همگی برای جناب رافئل اردوان راد،ادای احترام کنین

خالکوبی اژدهایی که به طرز عجیبو ترسناکی روسینه ی رافئل بود درخشیدو اژدها تکونی خوردو بیرون اومد
همگی وحشت زدهه عقب رفتن که اژدهای بیرون اومدهه از بدن رافئل به همون سرعتی که بیرون اومدهه بود به بدنش برگشت