رمان طلسم خون224

*چشام ازاین گرد ترنمیشد
هربار یه چیز ترسناکتروعجیبترمیدیدم،واقعا کی قراربود به این چیزا عادت کنم خودمم نمیدونستم
همهمه هابلندشدکه باعلامت رافئل همه ساکت شدنو به نشونه ی احترام براش تعظیم کردن
ماروین که ازشدت بهتوخشم میلرزید به اجبار تعظیم کرد
فقط منوارسلان بودیم که تعظیم نکرده بودیم
ارسلان لحظه ای نگام کرد،بادیدن چشای ابی رنگش دلم لرزید
دلتنگی مثل خنجر توقلبم فرو رفت
هاله ی اشک به آنی توچشام جمع شد،ارسلان اما سریع نگاه سردو یخ زده اشو ازم گرفت
قلبم ازحرکتش گرفت اما دم نزدم
که ماروین بازهم پررو پررو پرسید
_اردوان خان خوش اومدین اما دلیل بهم زدن مراسم عقدمون روهنوز نگفتین
رافئل خونسرد گفت
_ارسلان میتونی حرف بزنی
ارسلان سری تکون دادودرحالی که نگاه به خون نشسته اش رو ماروین دوخته بود،روبه رافئل بااحترامی که ازش سراغ نداشتم گفت
_جناب اردوان،این حرومزادهه جفت منو برخلاف میل من نامزد خودش معرفی کردوتواینکار آریا ادیب هم باهاش همکاری کرد،گفتن اگه اریکا راضی به عقد باشه قوانین نقض نمیشه اما دروغ گفتن قوانین نقض میشه چون من رضایت ندادم به این ازدواج
مکثی کردوبا عصبانیت ادامه داد
_این بی ناموس علاوه براین قصد داشت زن حامله ی من روبه عقد خودش دربیارهه،بچه ای که ماله منه رومیخواست صاحب بشه،بچه ای که ازخونوپوستوگوشت منه،این جرمیه که طبق قوانین میتونم بخاطرش اعدامش کنم
*به گوشام شک کردم،درست شنیده بودم یا نه گوشام مشکل پیدا کردهه بود
اونا راجب من حرف میزدن من،امامنکه حامله نبودم
بچه کجابود
من کلا سه چهار بارباارسلان سکس کرده بودم
مگه ادم باسه چهاربارحامله میشه؟!
تصاویری که مثل فیلم ازجلوچشم رد شد،بدجور فکرمودرگیرمیکرد
حالت تهوع هام،سرگیجه هام،اشتهای کاذبم
ازهمه مهمتر عادت ماهیانه ام
من خیلی وقته پریودنشده بودم
اما انقد فکرم درگیربود متوجهش نشده بودم
ناباور رومبل فرود اومدم
تصویر جمعیتی که دورتادورم بود برام تارو ناواضح بود
من من حامله بودمم؟!