رمان طلسم خون225

Fati.A Fati.A Fati.A · 10 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

من قراربود خودموبکشم یعنی اگه ارسلانو رافئل نمیومدن من هم خودمو هم جنین بیچاره اموکشته بودم 
ازتصورشم حالم بدمیشد
نگاه خیسوناباورم روبه ارسلانی که باجدیدت به ماروین نگاه میکرد،دوختم
من از کسی که عاشقشم حامله بودم
اماروحمم ازاین خبرنداشت

_من اعتراض دارم ارداون خان،من ازهیچی خبرنداشتموندارم،اصلا اصلا ازکجامعلوم حامله باشه

باصدای ماروین ازفکروخیال بیرون اومدم
ارسلان نیشخندپیروزی زدودادزد
_شاهییننن شاهدا روبیار

رافئل روبه روم روصندلی نشست،اماارسلان هنوز سرپابود
درعمارت بازشد، پروانه وخاتون و مردی که اسمش سپندبود دوسه بار همراه ماروین دیده بودمش ،داخل شدن
گیج نگاه اون سه تا کردم اونا چه ربطی به ارسلان داشتن
جلواومدن که رافئل گفت
_شماسه نفرشاهد هستین؟

هرسه بله ی بلندومحکمی گفتن که جاخوردم 
اوناچه ربطی به این قضیه داشتن
ماروین دست به سینه نگاشون میکردکه خاتون درحالی که نگاهش رو به رافئل دوخته بودگفت
_من یک ماهه اینجا کارمیکنم اقا،تواین یه ماه شاهد بالااوردنو چیزاهای دیگه ی اریکاخانم بودم که همه نشونه هاوعلامت بارداری بودن،برای همین شک کردم به این موضوعوخودم شخصامعاینه اشون کردمومطمعن شدم باردارن،اینم بایدبگم من قبلا ماما بودم 

رافئل سری تکون دادو به پروانه چشم دوخت
پروانه بالحن محکموجدی که اصلا شباهتی به قبل نداشت گفت
_اردوان خان من پذشک گله ی ارسلان خان هستم سمانه سحری،من نیرویی دارم که میتونم بالمس شکم زن ،جنین رو داخل رحم ببینم،دیروز من اریکاخانم رواول معاینه بعد شکمش رو لمس کردم،ایشون باردارن