رمان طلسم خون234

اخمی کردم
_مگه ارس چشه خیلیم خوبه به اسم باباشم میاد...
بافهمیدن اینکه چه حرفی که زدم لپام از خجالت سرخ شدولبامو گازگرفتم
تاحالا انقد صریح راجب بچه حرف نزده بودم
درکمال تعجب خندید
_حالا که اینطورهه باشه اجازه اشومیدم
حرصی مشتی زدم رو سینه ی سنگیش
_کی ازت اجازهه خواست،اصلابچه ی خودمه همچیشم باید شبیه به من باشه،ازاخلاقش گرفته تاچیزای دیگه اش
ابرویی بالاانداختو باشیطنتی که خیلی کم ازش دیده بودم گفت
_شبیه مامانش بشه که کارمون زارهه
_اونوقت چرااا
_مث تو حشری بشه بیوافته به جون ملت
_نه که تونیستی
_برمنکرش لعنت
تک خنده ای کردم
درحالی که ازاین بحث لذت میبردم دستامو دور گردنش حلقه کردم
اینباربی رودروایسی گفتم
_بچه ی دوتا حشری چی میشه،هوم حساب کن دخترمردموببرهه توجنگل سرپا بکنه
باچشای خمارشدهه کمرمو چنگ زدو چسبوندتم به خودش
،هردوهمزمان خندیدیم،باخنده لب زد
_ارعع مثل مامان باباش حشری میشه ،حالا پسربشه همه رومیکنه دختربشه به همه میدهه
باتموم شدن حرفش،همزمان لباشو رولبام کوبید
وحشیانه لباموبه کام گرفت که موهاشو چنگ زدمو لباشو به دهن گرفتم
باعجله و محکم لبای همو میخوردیم ،زبونم رو مهمون دهنش کردم که بااشتیاق ازش استقبال کردو مک محکمی بهش زد
اروم تودهنش نالیدمواینبار من بودم که زبونش رو به بازی گرفتم
لب بالاییمو باولع لیس زدو سراغ پایینیش رفت
سرعتش به قدری بالابود که بهش نمیرسیدم
شهوت موزیانه تو بهشتم پیچید
خودمو کشیدم روشو تن داغموبه بدن بزرگش،چسبوندم
هنوز لبامون توهم گرهه خورده بود
بی ارادهه دستمو به سمت خشتکش بردمو از روشلوار الت بادکرده اشو چنگ زدم
صدای آه مردونه اش ،شهوتم رو چندبرابرکرد
عضوشو تودستم میمالوندم که یهو چرخی زدو روم قرار گرفت
حالا اون بودکه رو بود ومن زیرش
دستشو به دکمه های لباسم رسوندو باعجله بازش کرد
منم همرمان دستمو به کمربندش رسوندمو شروع کردم به ور رفتن باهاش
دقایقی بعد هرکدوم ازلباسامون گوشه ای افتاده بود