رمان طلسم خون235

بعداز لحظات طولانی به سختی دست از خوردن لبای هم برداشتیم
بوسه های ریزی که رو گردنم میزد تا سینه هام ادامه داشت
اروم نالیدم
_ارسلاننن،شیرنداشته باشه
باشهوت پچ زد
_ندارهه ولی اگه داشته باشم باید بهم شیربدی،درهرصورت من این ممه های کوچولوتومیخورم
_اومم بخوررر
اجاره نداد حرفم تموم شه بااشتیاق سینه هامو چنگ زدو نوکاشونو بهم چسبوند
زبونش که روش نشست
اهی ازته دل کشیدم
لعنتیی جونم داشت بالامیومد
اب کوصم تا رونامو خیس کردهه بودو سوراخم بدجور نبض میزد
بافرو رفتن نوک سینه ام تو دهن داغش
جیغ کوتاهی کشیدم
چندروزی میشد
نوکشون دردمیکردو حالا زبون ارسلان بدجور داشت حالشونو جا میاورد
دردش انگار بابرخورد زبونش رفته بود وجاش رو به لذت زیادی داده بود
حس میکردم مایع گرمی دارهه ازسینه ام خارج میشه
سرمو خم کردم تاببینم چیه
بادیدن مایع سفید رنگی که بیشترابکی بود تاسفید
چشام گردشد
ارسلان مکثی کردوباشهوت گفت
-اوفف شیرت دارهه میریزهه،بزار مزه اش کنم
خم شدو درمقابل نگاه خمارم،نوک سینه امو محکم مکید
بااینکارش بااشتیاق سرشو به سینه ام چسبوندموسینه امو کامل تودهنش هل دادم
چنان مک میزد انگار میخواست کل شیرمو ازوجودم بیرون بکشه
جونم داشت بالامیومدازشهوت
بی ارادهه بهشت خیسمو به رونش فشاردادم که بالاخرهه دست ازخوردن سینه ام برداشتوپایین رفت
پاهامو ازهم بازکرد
بادیدن خیسی زیادم
لباشو لیس زدوباصدای خش داری گفت
_چقد اب انداخته،انگاربدجوراین تپلت دلش کیرمیخواد
_ارعهه..عاححح..کلفتتومیخوامم ارسلان
_جونممم جنده ی من هنوزم کم طاقتی میدمش بصبر
مکثی کردوگفت
_بلندشو