رمان طلسم خون237

فوشاو حرفای سکسیش داشت دیوونه ام میکرد
بالاخرهه بعداز دقایق طولانی برای باردوم همزمان باارسلان ارضا شدم
نفس نفس زنون روتخت دراز کشیدم
کنارم درازکشید
بغلشو برام بازکرد که بی معطلی خزیدم توبغلش
خیره توچشاش بوسه ی سریعی به لباش زدم که نزاشت عقب بکشم
کمرمو محکم گرفتولب پایینیمو گاز ریزی گرفت
اخ ارومم بین لباش خفه شد
*خیرهه به پنجره بودم
چقد خوشحال بودم اون کابوسودیدم وگرنه الان تواین موقعیت نبودم
اومدم برگردم سمتش که دستاشو محکم تر دورم پیچید
_اریکا
بی اراده جواب دادم
_جانم
سکوت کرد انگار از جانمی که بی هوا ازدهنم در رفته بود جاخوردهه
حرفی نزد که چرخی زدمو برگشتم سمتش
خیره به صورت جذابش پرسیدم
_چیزی میخواستی بگی
نگاهشو مستقیم بهم دوخت
انقد جدی بودکه لحظه ای جاخوردم
انگار نه انگارهمین نیم ساعت پیش کل تنو بدنمو غرق بوسه کرده بود
_اگه نمیومدم باهاش ازدواج میکردی؟
ازسوال یهوییش جاخوردم
گیج نگاش کردم
_چی؟
به انی صورتش سرخ شد
دریای ابی رنگ چشاش حالا طوفانی شده بود
اخماش بدجور توهم بودو از تک تک کلماتش خشم چکه میکرد
_میگم اگه نمیومدم تواون خراب شدهه ،الان زن اون بی ناموس شده بودی؟هوم مثلاالان بجای من توبغل اون ولو بودیوبراش عشوه خرکی میودی
شوکه نگاش کردم
هنوز منونبخشیده بود
هنوز فکروذکرش توگذشته جامونده بود
بی حرف نگاش مردم که بازومو چنگ زدو با حرص غرید
_عاشقش بودی؟هوم لال شدی دجواب بدهه نصفه شبی سگم نکن
مکثی کردو بالحن کنترل شده ای که بشدت عصبی بودگفت
-جواب بدهه اریکا اینم بدون بخوای کوصشرودروغ تحویلم بدی دهنتو سرویس میکنم