رمان طلسم خون238

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/2/11 12:32 · خواندن 3 دقیقه

بی ارادهع از لحن بدش،بغض بدی توگلوم لونه کرد
باچشایی که دو دو میزد گفتم
_من ازاون اشغال متنفربودم،حتی حتی دلم نمیخواست ریختشوبببنم تواز کدوم عشق حرف میزنی من حتی از دیدن قیافه اش عقم میگرفت

بااخم گفت
_بابچه طرفی،د اگه ازش بدت میومد که زنش نمیشدی

لعنتی داشت بدجور قضاوتم میکرد
بدجور عشقی که نسبت بهش داشتمو داشت زیرسوال میبرد
باحرص به عقب هلش دادموازجام بلند شدم
درحالی که ملافه رو دور تنم میپیچیدم به سمت در پاتند کردم
اگه یه دیقه دیگه اینجا می موندم قطعا میمردم 
نفسم بالانمیومد
دستم به دستگیرهه نرسیده دستم ازپشت کشیده شدوبه عقب برگشتم

_کجا
_قبرستون،میایی

درحالی که بازومو محکم تودستش فشارمیداد دادزد
_هیچ جهنم دره ای نمیری تاحرف نزدی یه قدمم حق نداری برداری

باتموم شدن حرفش، بغضم بی هوا شکست
باعصبانیتی که رفته رفته اوج میگرفت،بلندجیغ زدم
_بخاطرتو،میشنوی بخاطر جون تو قبول کردم،بابامواون کثافت تهدیدم کردن،گفتن یا ازدواج یا مرگ تو،میفهمی مجبورشدم چون نمیخواستم توی لعنتی یه خار تو پات برهه،من درحدمرگ ازاون ماروین اشغال متنفربودم میفهمی حالم ازش بهم میخورد،من من خر قراربود بعداز عروسی خودمو خلاص کنم از این زندگی نکبتی خودمو راحت کنم،نمیخواستم وقتی توروندارم حتی یه ثانیه ام نفس بکشم،اگه نمیومدی ،اگه ده دیقه دیرتر رسیده بودی جنازه ی منو بچه اتوازبابام تحویل میگرفتی

باتموم شدن حرفام
نفس نفس زنون ،بااشکایی که دیدمو تار کرده بود بهش خیره شدم که منوبه سمت خودش کشید
پرت شدم توبغلش
دستاش باملایمت دورم حلقه شدوشروع به نوازش کمرم کرد
اشکام سینه اشوخیس کرده بود

_هیششش،اروم باش،تموم شد من پیشتم
_تو..تونمیدونی چی به من گذشت..وقتی پست زدم..داشتم میمردم..من..من دوست دارم لعنتی

باتموم شدن حرفم،تکون سختی خورد
انگار از اعترافم شوکه شدهه بود
اما من بارها بهش اعتراف کرده بودم
من بی نهایت عاشقش بودم حتی اگه اون ذره ای دوسم نداشت
حرفی نزد،شکستم
چقد نادون بودم که فکرمیکردم اونم الان بهم اعتراف میکنه
هرچقدم خودمو گول میزدم برام مهم نیست دوسم نداشته باشه
اما ته دلم ارزومیکردم یه بارم شده بگه دوسم دارهه
دلخور اومدم از بغلش دربیام که محکم ثابت نگهم داشت
صدای گرموبمشو زیرگوشم شنیدم
_اگه دوس داشتن به این معنیه که حاضری جونتوبراش بدی ارعه من دوست دارم،اگه دوس داشتن به این معنیه که وقتی نباشه داغون عالمیو وقتی هست انگاردنیارو بهت دادن ،ارعه باید بگم من دوست دارم،اگه معنای عشق اینکه  باوجوداینکه میدونی دوست ندارهه اما  بازم برای بدست اوردنش میجنگی،بایدبگم ارعه من عاشقتم
دختر زبون دراز دختری که عقلودلمو دزدیدی ،بایدبهت بگم من خیلی وقته مث سگ عاشقتم

*نفس توسینه ام حبس شد
چی داشتم میشنیدم
خواب بود یارویا
توهم بودیا واقعیت
صدای ارسلان بود؟!
این لحن عاشقونه که ذره ای غرور توش نبود،مال ارسلان بود
بابوسه ای که به موهام زد
ازشوک بیرون اومدم
به ارومی ازبغلش بیرون اومدم
بادیدن صورت ارومو لبخند جذابش
قطره ی اشکی ازچشمم بیرون چکید
اشکی که بعدازمدت ها ازرو خوشحالی ازچشمم خارج میشد
دستشو جلو اوردواشکمو با انگشتش گرفت
بی ارادهه رو نوک پنچه ی پام بلندشدمو لبامو به لبای خیسش چسبوندم
دستاش برای چندمین بار دورم حلقه شدوبه ارومی باحوصله مشغول بوسیدن لبام شد
 باتموم احساس همومیبوسیدیم
بوسه ای که توش خبری ازهوس نبودو از ته قلبمون بود
بافرود اومدنم روتخت از فکربیرون اومدم
چشاموبازکردمونگاه خمارم رو به چشای نیازمندش دوختم
دستشو جلواوردو ملافه رو ازدورم بازکرد
بدن برهنشو که رو بدنم کشید
تن سردم ،داغ داغ شد
مثل کوره ی اتیش
درحالی که سعی میکرد سنگینیشو روم نندازهه
پاهامو ازهم بازکردو عضوشو به بهشتم مالوند
اینباربی مقدمه واردم کرد
چون خیس بودم راحت داخل رفت
با شروع تلمبه هاش همزمان آهو ناله ام اتاقو پرکرد


******