رمان طلسم خون251

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/14 20:54 · خواندن 1 دقیقه

باشنیدن صدای ارومم بلافاصله به طرفم برگشت
پاتندکردطرفموکنارم نشست، تابه خودم بیام دست سردم بین دستای گرمش فرورفت
_جونم عمرارسلان خوبی

قطره ی اشکی ازمحبت کلامش، ازچشمم بیرون چکید
_نگرا..نگران..ن..نباش..ماخوبیم

خم شدوباچشایی که هاله ی اشک توش موج میزد
پیشونیموبوسید
_میدونم خوبی،زن منیا کم چیزی که نیس زن ارسلان بودن

کم جون خندیدم که باصدای خش داری پرسید
_چرابهم نگفتی اریکا،چراقایم کردی

روموازش گرفتم که باسماجت صورتمو به سمت خودش برگردوند
_جواب منوبدهه

بالبایی که به وضوح می لرزید زمزمه کردم
_نم...نمیخواستم..دوبارهه...اذیتت..کنم

درکمال تعجب قطره ی اشکی ازچشای به رنگ دریاش ،بیرون پرید
_لعنتی داری بامن شوخی میکنی،تواگه چیزیت بشه من چه غلطی کنم هوم اگه .....

حرفشوخوردوباجدیت نگام کرد
_خوب شواریکا اگه واقعابه فکرمنی اگه واقعابه فکر بچه امونی بایدخوب شی،تونباشی مام نیستیم

اشکای لعنتیم نمیزاشت صورتشو واضح ببینم
دست بیجونموبلندکردمو رو صورتش گذاشتم
باانگشتم اشکشوپاک کردم
من نمیتونستم اونو اینجوری ببینم
اون برای من قوی ترینوشجاع ترین مرد دنیابود
پس حق نداشت بخاطرمن انقد ضعیف بشه
_خوب میشم...نگران..نباش

موچ دستمو گرفتو کف دستمو به لباش چسبوندو
بوسه ای بهش زد


****