رمان طلسم خون258

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/16 10:17 · خواندن 1 دقیقه

ازلحن دلخورم پی به حال خرابم برد
کنارم رومبل نشستوسرمو بغل کرد
_دور خانم حشریم بگردم،عزیزمن حالت خوب نیس وگرنه من بیشترازتو میخوام باورنداری خودت ببین، دارهه منفجرمیشه

حرکتی نکردم که خودش دستمو گرفتو روآلت بادکرده اش،ازروشلوار گذاشت
لعنتی سیخ سیخ بود،چیزی تودلم تکون خوردو گرمای زیادی تو
پایین تنم پیچید
نمیتونستم بزارم اینجوری برهه بدجور میخواستمش،اروم شروع به نوازشو مالیدن اون حجم کلفتش شدموهمزمان لبامو به گردنش چسبوندم،بازبونم رگ گردنشو لمس کردم
تکون سختی خورد
صداش ازشدت شهوت بموخش دارشده بود
_اریکانکن


باشیطنت پچ زدم
_چیکارنکنم

نفس عمیقی کشیدو به ارومی منو ازخودش دور کردو
ازجاش بلندشد
باحرص اشکاری گفت
_تامنودیوونه نکردی من برم،مواظب خودت باش

باخنده براش بوسی روهوا فرستادم که سری ازروی تاسف برام تکون دادوازعمارت خارج شد

*****
باورم نمیشد جدی جدی داشتیم میرفتیم افریقاوالان داخل هواپیمای درحال حرکتش بودیم
طبق شماره های صندلیمون منوارسلان کنارهم نشستیمو باباو شاهینم کنارهم ردیف جلوی مانشستن
اولین بارنبودسوار هواپیما میشدم،اما اولین باربودعشقم تواین موقعیت کنارم بود
چقدبد بودکه این حس قشنگمو استرس لعنتیم خراب میکرد،استرسوترس مثل کنه به جونم چسبیده بودوقصد رهاکردنمونداشت
ترسم ازپرواز نبود،بلکه از فرداواتفاقات پیش رومون بود
هنوز گیج بودم
انگار قرارنبود حالا حالاها اتفاقات زندگیموهضم کنم یااصلاقرارنبود رنگ ارامش رو ببینم
تامیگفتم همچیز تموم شدوحس میکردم خوشبخترین ادم دنیام همون موقع یه اتفاق دیگه ای برام میوافتاد