رمان طلسم خون262

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/17 11:18 · خواندن 1 دقیقه

عصبی گفت
-کیرم تواین مملکت گوهشون، اینجام شد جا،خراب شدهه یه لگن توش پیدانمیشه سوارش شیم

باباکه حرفشوشنیده بود،بالحن حرصی جواب داد
_میگی چه غلطی کنیم این همه راهو پیاده بریم

ارسلان مصمم سری تکون دادو دست انداخت زیرکمرو زانوهامودرمقابل نگاه متعجبم  توبغلش بلندم کرد

_اینجوری نمیشه مارفتیم،شمادوتام میتونین منتظرماشین بمونین

ارسلان شروع به حرکت کرد
انقد بی حال بودم که نای مخالفت نداشتم
فقط سرموبه سینه اش تکیه دادم
صدای دادباباهم باعث نشد،ازحرکت وایسه

_وایسا کجاداری میری احمق،مگه جایی رو بلدی


ارسلان بی حرف ادامه داد
سرعتش روبیشترکرد
باباهم ناچار خودشوبهمون رسوندودقایقی بعد شاهینم که زیاد ازمون دور نبود،بهمون ملحق شد

نمیدونم چقد راه رفتیم اما هنوز افتاب باسخاوت توسرو صورتمون میتابید
نگاه نگرانم پی مردی بودکه باتموم خستگی هنوز منو توبغلش حمل میکرد
ازسرو صورتش عرق چکه میکرد
نگرانش بودم
_ارسلان..

نگاهشو بهم دوخت
_جانم
_خسته شدی بزارم زمین

نیشخندی زد
_من بااین چیزا خسته نمیشم کوچولو بعدم مگه توچقد وزن داری ‌ انگاربچه امو بغل کردم نه زنمو

_اشتباه نکن هم زنتو هم بچه اتو بغل کردی
_قربون جفتتون برم من