رمان طلسم خون26

لعنتی
محکم دستشوازتوشلوارم دراوردموازجام بلندشدم،
بانفرت نگاش کردم
_لعنت بهت تویه اشغال بی همچیزی
پوزخندی زدوبه تاج تخت تکیه داد
_چیزی نمونده بود همین اشغال بی همچیز آبتوبیارهه،تادودیقه پیش که خوب هنوناله ات به راه بودچیشدالان بدشدم؟!
_گمشوبیرون
_مادمازل بهت برخورد
بابغضی که درحال خفه کردنم بودجیغ زدم
_گمشوووووبیرونننننن
روانی بارم کردوازکلبه بیرون زد
بارفتنش خودموپرت کردم روتخت،بغضم باصدای بلندی شکست
نمیفهمیدم چمه نمیفهمیدم چخبرهه
فقط میدونستم یکم دیگه اینجوری ادامه پیداکنه میمیرم
اون عوضی حتی رابطه ی خونیمونم براش مهم نبود
چراانقدسست عنصربودم
چراگذاشتم لمسم کنه
انقدانتقام کورش کرده بود،حالیش نبودبرادرزاده اشمو دنبال زجردادنم بود
باوجوددونستن همچی چطور اجازه دادم لمسم کنه لعنت به من
لعنت بهت اریکا
*با یهویی بازشدن درگریه ام بنداومدبانفرت بدون اینکه برگردم دادزدم
_گورتوگم کن لاشی
_اریکاچیزی شدهه
باشنیدن صدای بهت زده ونگران ویدا
به سمتش برگشتم
شرمندهه سرموپایین انداختم
_نمیدونستم تویی
اومدکنارم روتخت نشست
لبخندوازحرف زدنشم حس میکردم
_اینوکه فهمیدم،توچرا گریه میکنی اینونفهمیدم
*نمیخواستم بفهمه چه اتفاقی افتادهه،لبخندمصنوعی زدم
_این همه بلاسرم اومد توقع نداری بخندم
دستمو تودستش گرفت
اعتراضی نکردم برعکس اون عوضی ویدا رو دوس داشتم دخترخوبی بود
_میدونم درکت میکنم گلم،الانم دیگه گریه نکن باگریه فقط خودتونابودمیکنی، برات لباس خریدهه برو یه دوش بگیرلباساتم عوض کن
بااعصبانیت دستشوپس زدم
_اگه منظورت رئیسته که بایدبگم،من هیچی ازاون عوضی نمیخوام
کی گفته سرخود برای من لباس بخرهه
درکمال ارامش لبخندی زد
_بالج بازی چیزی درست نمیشه گلم،من ارسلانومیشناسم اگه دخترعاقلی باشی لج بازیتومیزاری کنار،هرچقدلج کنی ارسلان بیشتراینجانگهت میدارهه،اون ادم بدی نیس بهم اعتمادکن
پوزخندی به حرفای صدمن یه غازش زدم
_هیچکی نمیادبگه ماست من ترشه،بالاخره رئیسته نمیایی که ازش بدبگی
_اولااون برادرقسم خورده امه و رئیسم نیست دوماهیچ ادمی یاهیچ موجودی ازاولش بدنیست اگه میبینی بدشدهه فقطوفقط بخاطرگذشته ی تلخی که داشته اس،الانم خودت میدونی ازمن گفتن بود
*ساکای خریدی که دستش بود،رو زمین گذاشت،بی حرف رفت بیرون
*باکمی تعلل سعی کردم طبق چیزی که ویداگفت رفتارکنم
به هرحال گروگان بودم چه لج میکردم چه نمیکردم فرقی به حالم نداشت
پس به سمت سرویس بهداشتی که کمی اونورترازتخت بودرفتم
حموم داخلش بود
دروبازکردمورفتم تو
درکمال تعجب همچی داشت شامپوصابون مسواک خمیردندون
مجهزبود
شونه ای بالاانداختمولباساموازتنم کندم
پیشنهادحموم خوب بودلاقل از چسبونکی بودن لای پام خلاص میشدم