رمان طلسم خون270

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/19 10:39 · خواندن 1 دقیقه

قبل ازاینکه شاهین حرفی بزنه ،بادلهره گفتم
_کجا،نمیبینی حالتو،ارسلان توروخدا توروجون من نرو

اخمی کردوباحرص غرید
_من خوبم،همینجا بمون تا برگردیم
_ولی...
_همینکه گفتم،شاهین مواظبش باش


شاهین مستقیم نگاش کرد
_ارسلان حق بااریکاس ،حالت خوب نیس حتی نمیتونی راه بری
_به کیرم شاهین بنظرت الان من به خوب بودن یانبودن حالم اهمیت میدم 

مکثی کردوبالحن ارومتری ادامه داد

_بتمرگید همینجا تابرگردم

*به دنباله ی حرفش همراه بابا به سمتی که بابا اشارهه کرد رفتن
دلم داشت ازشدت دلشورهه از جاش کنده میشد
چرا نمیفهمید این خراب شدهه خطرناکه
اگه گیر اون پریا یا موجودات لعنتی اینجامیوافتاد جون سالم بدر نمیبرد خصوصا با اون حال خرابش
گوشه ی درخت،کز کردم
شاهین بی حرف کنارم نشست
_فکرشو نکن ،اون میتونه از خودش دفاع کنه میشناسمش توبدترین شرایطم کم نمیارهه ناسلامتی آلفای قالبمونه ،عضو اول محفل اژدهاس،دست کم نگیر شوهرتو

_هرچقدم قوی باشه ،بازم نمیتونم اون حال خرابشو نادیده بگیرم مگه ندیدی اگه ولش میکردن ازحال میرفت،بزور سرپا مونده بود

_آریاخان کنارشه ،صداتونو شنیدم وقتی ازش خواستی نزارهه بلایی سر ارسلان بیاد،پدرت هرچقدم بی رحم باشه بازم زیرقولش نمیزنه میشناسمش،حتی اگه اونو داداشش ندونه،بخاطرتوام که شدهه نمیزارهه بلایی سرش بیاد،خیالت راحت

_چی بگم ،امیدورام اینجور که تومیگی باشه

*باصدای فریاد گوش خراشی،اه از نهادم بلندشد،صداها هرلحظه اوج میگرفت
ازصدای نعره و خوردشدن درختا بگیرتاصدای دادباباوارسلان

دلم مثل سیرو سرکه میجوشید
همش دعا دعا میکردم بلایی سر هیچکدومشون نیاد
بچه ی بیچاره ام انگار حالمو حس کرده بودکه بی قراری میکرد
حرکات ریز همیشگیش که بعداز یک دیقه قطع میشد
حالا دائم ادامه داشت
با دلی اشوب دستمو رو شکمم گذاشتم
_هیشش اروم باش دورت بگردم چیزی نیس مامان،اروم

انگارصدامو شنیدکه حرکاتش رفته رفته اروم شدو لحظه ای بعد خبری ازتکون خوردناش نبود