رمان طلسم خون272

نگاه آبیوبی رمقش رو بهم دوخت که نگران گفتم
_حالت خوب نیس، بایدیه کاری کنیم اینجوری دووم نمیاری
صدای خش دارو عصبیش توگوشم پیچید
_هیشش شو اریکا،ساکت باش که بدجور گند زدی به اعصابم
-مگه من چیکار کردم
بااخم غرید
_مگه بهت نگفتم همونجا بتمرگ سرجات، واسه چی راه افتادی اومدی اینجا
_چه انتظاری داشتی ازم،میخواستی بااین حال خرابت ولت کنم
_الان مگه کاری ازپیش بردی هوم اریکان الان جز اینکه جون خودتو بچه رو به خطر انداختی،چیکارکردی
بابغض نالیدم
_کاری ازم برنمیاد ولی میتونم که کنارت باشم،بعدم جون من همینجوریش درخطرهست ،نکنه یادت رفته واسه چی اینجاییم
*باصدای داد مرد سرخ پوستی که نگاهش مستقیم به مابود
هردو ساکت شدیم
سوالی به بابا نگاه کردم که بااخم گفت
_میگه ساکت باشین،حق ندارین حرف بزنین تارئیسشون بیاد
ارسلان روبه باباگفت
_رئیسشون کدوم خریه دیگه
بابا خونسرد گفت
_ماری اندلسون
شوکه نگاش کردم
_چیی
بابا توضیح داد
_خونه ی ماری همین نزدیکیاس اینام محافظاشن،منویادشون نمیاد ولی من تک تکشونو یادمه
باتموم شدن حرف بابا نفس راحتی کشیدم
یعنی اگه اون ساحره میومد،خلاص میشدیم
همون موقع صدای بلند زنی بین درختا پیچید
تموم ادمای دورمون پراکنده شدن
بادیدن نگاه خیره ی زنی که باعث پراکنده شدن اوناشده بود
شوکه شدم
این زن دقیقا به زیبایی یه فرشته بود
شایدم از فرشته ها قشنگ تر
باحیرت نگاش میکردیم که درکمال تعجب بالبخند به بابا نگاه کرد
_همونطور که پیش بینی کرده بودم،زودتر ازاینامنتظرت بودم جناب ادیب
بابا ازرو زمین بلندشدو نگاه کلافه اشوبه زن زیبا دوخت
_اصلاعوض نشدی ماری
چشام ازاین گرد ترنمیشد
این زن ماری بود
مگه نگفتن اون یه پیرزنه ساحره اس
این زن زیباو جوون که بیشترشبیه پریای دریایی بودتا شبیه به جادوگر
ماری پوزخندی زدودرادامه ی حرف باباخونسرد گفت
_هنوزم همونقد زیبام،میدونم،واینکه باید بگم توام اصلا عوض نشدی،دقیقا مثل گذشته نترسی ،خب بگوببینم چی باعث شده بیایی اینجا بااینکه میدونی اومدنت خالی ازخطرنیست
بابانیم نگاهی به ماسه تا که باتعجب نگاش میکردیم انداختودرجوابش گفت
_بیخیال ماری خودت بهترمیدونی واسه چی اینجام
ماری نوچ نوچی کردو نگاهشو اینباربه من دوخت
_دخترت اینه
باباسری تکون دادکه ماری سرتاپاموبرانداز کرد
_پس بخاطر این دخترهه ولم کردی،دختر شیرینیه اما هنوزم ازش متنفرم
گیج نگاهم بین هردوشون درگردش بود.
راجب چی حرف میزد
من اولین باربود میبینمش،چرا ازم متنفربود