رمان طلسم خون274

همراهش به سمت ویلای بزرگوچوبیش رفتیم
داخل شدیم
ماری همراه افرادش ارسلان رو به اتاقی بردن
خواستم دنبالشون برم که بابا بازومو ازپشت گرفت
_بزار ماری درمانش کنه،موقع ی کار خوشش نمیاد کسی دورو ورش باشه
بادلی اشوب نالیدم
_بابا اگه خوب نشه اگه چیزیش شه..اگه بمیرهه...من...
بغضم باصدای بلندی شکستو ادامه ی حرفمونتونستم ادامه بدم
بابا سرمو توبغلش کشید
_هیشش خوب میشه نگران نباش
بعداز دقایقی طولانی گریه کردن،اشکام بنداومد اماهنوز هق هقم ادامه داشت
اگه طوریش میشد اگه بلایی سرش میومد
من بی شک میمردم
من زندگی بدون اونو نمیخواستم
من بدون هیچ بودم
ادم بااکسیژن زنده اس
منم باارسلان
اگه از ادم نفسشوبگیرن میمیرهه
منم بدون نفسم میمردم
قطره ی اشک سمجی ازچشمم بیرون چکیدکه باپشت دستم پسش زدم
شاهین که وضعیتمودید اومدکنارمو نشوندم رومبل
اومدم حرفی بزنم که بادیدن صورت سرخو خیس از اشکش لال شدم
بادیدن چشای غمگینش،بی ارادهه دوبارهه زدم زیرگریه
خودمو جلو کشیدمو دستامو دور گردنش حلقه کردم
محکم بغلش کردم
طاقت نداشتم تواین حال بببینمش
میخواستم بازم بهم بگه ارسلان قویه بگه اون برای منوبچه امونم که شدهه میجنگه اما شاهین درسکوت ،شونه هاش میلرزیدو صدای هق هق مردونشو درست کنارگوشم میشنیدم
باملایمت کمرشو نوازش کردم
_خوب میشه...ارسلانم خوب میشه شاهین...گریه نکن...حق نداری گریه کنی...حق نداری کم بیاری
_اریکا من من اولین بارنیس اینجوری میبینمش ولی اولین بارهه حس میکنم قرارهه تنهامون بزارهه،اریکا اون برهه ماچیکارکنیم
گریم اوج گرفت
هلش دادم عقب ،باگریه جیغ زدم
_اون نمیرهه میشنوی اون نمیرهه حق ندارهه برهه..حق ندارهه تنهام بزارهه
بابا با چشایی سرخ شدهه وصدای گرفته گفت
_دخترم نفس بابا اینجوری فقط به خودتو بچه اسیب میزنی،من مطمعنم حالش خوب میشه،مطمعنم تنهات نمیزارهه اون قوی تر ازاین حرفاس
بیچارهه وار نالیدم
_بابااا....
_جانم عزیزم جان باباتموم میشه خب تموم میشه اروم باش
*همون موقع صدای بلند ماری توخونه پیچید
_اریا زودباش خودتوبرسون اینجا
بابا یا خدای بلندی گفتو به سمت پله ها دوید
چه اتفاقی افتادهه بود
نههه نهههه
سرمو به چپو راست تکون میدادم
اون حالش خوب بود
صدا زدن ماری،هیچ ربطی به عشق من نداشت
نداشتتت
باپاهای سست شدهه
ازجام بلندشدم ،به سمت پله هاقدم برداشتم ،نرسیده به پله هاچشام سیاهی رفت
دستموبزور بند دیوارکردم تانیوافتم
شاهین بااون حال خرابش بادیدنم تواون حال به سمتم پاتندکرد
_اریکااا وایسا کجامیری بااین حالت
صدای خش دارو داغون شاهینم باعث توقفم نشد
قدم دیگه ای به سمت جلوبرداشتم
که زیر پام یهوخالی شدوروزمین فرود اومدم
دیگه چیزی نفهمیدم
****