رمان طلسم خون277

به اریکا اشاره کردو ادامه داد
_این دخترو میبینی ،همین دختر بخاطر توبه این روز افتادهه،تونمیدونی اون لحظه چی به روز مااومد وقتی تورو تواون حال دیدیم،من به شخصه شاهد زجه زدن اریکابودم،اگه فکرمیکنی با غذا نخوردن یا با تغذیه نکردن بهوش میاد،پس سخت دراشتباهی توفقط داری خودتو نابودمیکنی
ارسلان درسکوت فقط شنونده بود
شاهین عصبی ادامه داد
_بخداقسم بجون خودت که برام ازهمه تواین دنیا عزیز تری بخوای اینجوری ادامه بدی دیگه اسمتم نمیارم فهمیدی
_شاهین نرین تواعصاب نداشته ی من باز شروع نکن
_چیو شروع نکنم،مرد حسابی اگه دوروز دیگه اریکا بهوش بیاد توبازحالت بدشه ،میدونی چی به روزش میاد،هوم دوس داری باز بیوافته روتخت
*ارسلان حرفی نزد
باخودش که رودوایسی نداشت
حق با شاهین بود
اگر اریکا بهوش میامدو اورا باحال خراب میدید
احتمالا بازبه همین حالو روز میوافتاد
چراکه علت اصلی حال الانش بخاطر شوک عصبی بودکه خود باعثش بود
ماری نیز به او هشدار داده بود برای بهبودی کامل بایدخوب تغذیه کند تا سم ازبدنش پاک شود
بافکربه همه ی این ها
کلافه وبی میل سینی غذا را برداشتوشروع به خوردن محتویات داخلش کرد
اصلا برایش مهم نبود چه غذایی میخوردیا چه چیزی مینوشد
فقط لقمه هارا تن تن داخل دهانش میگذاشت
بعداز دقایقی سینی خالی را روی میز برگرداندوبااخم گفت
_خیالت راحت شد
شاهین بطری خون را اینبار به سمتش گرفت
_باید اینم بخوری
ارسلان اخم وحشتناکی کرد
خواست برسرشاهین بیچارهه فریاد بزندکه شاهین به حالت تسلیم دستانش رابالابرد
_خیلی خب نزن،من رفتم اگه تونستی دل بکنی ازاتاق، یه سربیا پایین اریا میخواد باهات حرف بزنه
ارسلان بی حرف سری تکون داد
شاهین ازعمد بطری را روی عسلی گذاشتوبابرداشتن سینی خالی اتاق را ترک کرد
******