رمان طلسم خون28

باحرفی که ویدا زد میخواستم زمین دهن بازکنه برم توش
_خرنیستم که تارفتم تو بوی تحریک شدگیشوحس کردم
میدونم کارخودت بودهه،واقعامتوجه نیستی توعموی اونی
اون دخترواقعاداغونه نمیتونه اینوهضم کنه
صدای ارسلان بی نهایت خشمگین شد
_ببنداون دهنتو،یه باربهت گفتم توکارم دخالت نکن این دومین بارهه میگم،واضح بگم ازمن بکش بیرون خب،دخترخوب نمیخوام میونه امون شکراب شه هشدارمیدم سری بعد حالتوبدمیگیرم ویدا
*نفس کلافه ای کشیدوادامه داد
_چه بخوایی چه نخوایی اریکاجفت منه اینو توکله ی اونم فروکن
_هه جفتی که باجادو میل به رابطه باهات داد،دیگه سرمنوشیرهه نمال که اون شب فکرجهانوخوندم،دخترهه به خواست خودش نیومدهه اینجاحتی طلسمتم باجادو شکسته
غرش ارومش منم به وحشت انداخت چه برسه به ویدای بیچارهه
سریع ازدرفاصله گرفتموخودموپرت کردم روتخت
حرفایی که شنیدم رونمیتونستم هضم کنم،شک کردهه بودم به اون رابطه ی عجیب غریب ولی اینکه خیلی صریح از زبون ویدا شنیدمش برام بشدت وحشتناک بود
سعی کردم بهش فکرنکنم
به هرحال من هرچه زودتر ازاین خراب شدهه باید فرارکنم
دیریازود ازشرهمشون خلاص میشدم پس فعلابایدصبوری به خرج میدادم
****
باضعف شدیدی ازخواب بیدارشدم
شکمم از گرسنگی مالش میرفت
دست به سرم کشیدم خیلی دردمیکرد
تعجبیم نداشت،باموهای خیس خوابیده بودم شانس بیارم مریض نشم
ازجام بلندشدمویه مانتوشال پوشیدم
درواروم بازکردم
بادیدن ویدا که یکم اون ورترازکلبه کناراتیش نشسته بود رفتم سمتش
بادیدنم لبخندی زدو به کنارش اشارهه کرد،متقابلالبخندی زدموکنارش نشستم
_خوب خوابیدی؟
خیرهه به اتیش شونه ای بالاانداختم
_گرسنه ات نیس؟
معدم باتموم شدن جمله اش صدای بلندی ایجادکرد
باخجالت به چشای گرد شده اش نگاه کردم
لحظه ای خیره همونگاه کردیمویهو زدیم زیرخندهه خیلی ضایع بود