رمان طلسم خون285

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/22 11:14 · خواندن 2 دقیقه

خیلی ذوق داشتم
تازودتر این خبرخوبو به ارسلانو بابابدم
یعنی چه واکنشی نشون میدادن
زیرلب اهنگ میخوندموبدنموباریتم تکون میدادم
میزو باهمون انرژی وصف نشدنی جمع کردم

صدای بازشدن در هال منوازعالم فکربیرون کشید
صدای ارسلان رو ازهمین فاصله شنیدم

_غلط کردهه مردتیکه خر واسه من تعیین تکلیف میکنه

_بابا چرا لج میکنی،حرف اریا رو قبول نداری نداشته باش ،حرف منوکه قبول داری،دارم میگم بهترین جت شخصیو اجارهه کردم هیچ مشکلی پیش نمیاد

_هزارتا جت شخصیم جلوی در ردیف کنی،من قدم از قدم برنمیدارم نه خودم میام نه میزارم زنموببرین،حالا ادموند یا هرکوصکش پدری که هس میخواد بیرونم کنه،بکنه ببینیم زور کدوممون بیشترهه

_پس فردا باید راه بیوافتیم ،من هشدار اخرو بهت دادم ،تنهات نمیزارم ولی جون جدت یه تصمیم عاقلانه بگیر

_سرم گرفتی؟

_پوفف باکی دم حرف میزنم،ارع گرفتم،میبرمش تواتاق تاخودت بیایی

*ارسلان ساکت شد
گیج شده بودم ازحرفاشون
راجب چی حرف میزدن
هیچ درکوفهمی از حرفاشون نداشتم
ولی اینومیدونستم ارسلان بدجور عصبیو کلافه اس
احتمال میدادم بخاطر
وضعیت من باشه
اون هنوز نمیدونه من خود به خود درمان شدم
حالا معجزهه شده یاهرچی
من حس میکردم کاملا خوب شدم
به قدم هام سرعت بخشیدمو ازاشپزخونه بیرون اومدم
دیدمش
پشتش به من بودو از پنجرهه بیرونو نگاه میکرد
چقد دلتنگش بودم
خودمودرک نمیکردم،من کم کم ازدیروز ندیدمش 
چرا انقد دلتنگش شده بودم
چرا حس میکردم صدساله ندیدمش
نفس عمیقی کشیدموعطر تنشو که ازهمین فاصله  به وضوح بوی خوششو حس میکردم رو به مشامم کشیدم
دوسه قدم مونده بهش مکث کردم
تکونی خورد
میدونستم همیشه حضورموحس میکنه
حتی اگه بی صدای بی صدام بیام
اون بومو حس میکنه
خوشحال بودم شاهین رفته بودو میتونستم باهاش تنهاباشم

ارسلان به سرعت به طرفم چرخید
بادیدن صورت  اصلاح نکرده و چشای گود افتاده اش
هینی کشیدم
چش شده بود
چرا انقد داغون بود قیافه اش
انگاربیشترازیک ماه بود،حموم نرفته

چشای خوشگلش باتعجبو شگفتی به صورتم خیره شده بودو پلکم نمیزد
انگار واقعا خشکش زده بود
چراانقد ازدیدنم تعجب کرده بود
وقتی حرکتی ازش ندیدم
دستمو به شوخی جلوی صورتش تکون دادم
_عشقم،ارسلاننن

هنوزماتش برده بود
بالکنت لب زد
_اری...اریکا

به صورت بهت زده اش خندیدم
_ارعه خودمم،چرا انقد جاخوردی،روح دیدی مگه

_ت..تو

جلورفتمو دستامو دور صورتش قاب کردم
_منم خود خودمم زنت عشقت نفست عمرت

به دنباله ی حرفم بلندخندیدم
تاشاید ازاین حالت گیجی دربیاد
اما انگار نه انگار
فقط زل زدهه بود به صورتم
بعداز دقایق طولانی منتظرموندن بالاخرهه دستشو بلندکردو گونه امو لمس کرد
لمسش یه جوری بود
مثل وقتی که ادم یه اتفاق خوب یا بد رو تجربه میکنه میخواد مطمعن بشه خوابه یابیدار
لمسش دقیقا همین حسو بهم القامیکرد