رمان طلسم خون30

خدایاخودت بهم صبربدهه
داشتم توذهنم به ده روش زجراور خفه اش میکردم اون نکبتو
که باصدای ویدا از جاپریدم
_دخترتوهنوزنرفتی تو،بروبخواب دیروقته
سری تکون دادمو بی حرف راهی کلبه شدم
درسته دوساعت خوابیده بودم ولی بازم خوابم میومد
سرم به بالشت نرسیده بیهوش شدم
*****
_شاهین د یالااون کون مبارکتوتکون بدهه به یه دردبخور
بااخمای درهم ازخواب بیدارشدم
پوفف نشد تواین دوروز یه بارمن باصدای نحس این ادم بیدارنشم
پتورو روسرم کشیدموسعی کردم بی توجه به سروصدایی که ازبیرون میومدبازم بخوابم
بین خوابوبیداری بودم که پتوازروم برداشته شد
به حالت گریه،ناله کنان لای پلکاموبازکردم، مزاحمی که این کارو کرده
کسی جز اون ارسلان عوضی نبود
_یالاچیونگامیکنی بجنب وقتی ندارم واسه توحروم کنم
چپ چپ نگاش کردم
_پس حروم نکن شرتوکم کن عوضی
پشتموبهش کردموبازم چشاموبستم بخوابم که باریخته شدن اب یخی روم جیغ بلندی کشیدمو مثل برق گرفته هاروتخت نشستم
شوکه به اون لعنتی که خونسرد پارچوگذاشت رومیزنگاه
کردم
_تاسه شمارهه بلندنشی ازاین بدترش درانتظارته یک ..دو..
*چنان سمتش حمله ورشدم که نتونست سه روکامل کنه
پریدم روش که چون انتظارشونداشت پرت شد روزمین
هاجو واج نگام کرد
که موهاشوچنگ زدمومحکم کشیدم
_توی لعنتی رو من میکشم تو دیگه شورشو دراوردی
_ول کن جنده ...اخ کنده شد.....دستتوبردارتا نشکوندمشش
*جمله ی اخرشوبقدری محکم گفت که دستام شل شد
ترسیده نگاش کردم که هلم دادعقبوازجاش بلندشد
بااخمای درهم انگشت اشاره اشوتهدیدوار جلوم حرکت داد
_دفعه ی اخرت باشه خب،سری بعدازاین گوهابخوری نه تنهادستتوخوردمیکنم بلکه قیدانتقامومیزنموسرتومیبرم با پست میفرستم برا بابات