رمان طلسم خون304

Fati.A Fati.A Fati.A · 17 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

(سه ماه بعد)

_پریییی کجاموندی

_اومدم اومدم

بااومدن پری نگاه دردمندموبهش دوختم
این چندروز همش دردم میگرفت
ولی نهایت با یه دوش اب گرم اروم میشدم
بااومدنش
دستمو به سمتش دراز کردم
باکمکش از روتخت بلندشدم
شکمم بدجور بزرگوسنگین شدهه بودوبزور راه میرفتم
باپشت دست عرق روی پیشونیموپس زدموبادرد نالیدم

_کجابودی

درحالی که به سمت حموم میکشوندتم گفت

_بابا این اقاشاهین مخ منوخورد از بس دستور دادبهم،کل تنم خسته اس بخدا از بس این اقا ازم کارکشیدهه

_وا...چراخب

_هیچی بابا میگه چون این مدت تمرینو کم کردم باید تمرینامو چندبرابرکنم،باورت میشه سه ساعت بیشترهه دارم توحیاط میدوم

*باتیرکشیدن یهویی کمرو زیردلم جیغ کوتاهی کشیدمو از روی درد دست پری رو محکم چنگ زدم
_آیییییی پریییی

پری نگران کمک کردرو زمین بشینمو بانگرانی پرسید
_وای خدا چیشد اریکا خوبی

داشتم میمردم
کل تنم درد میکرد
جوری که نفسم بالانمیومد
سرموبه چپو راست تکون دادم که با تیر بعدی که زیر دلم کشید جیغ بعدیم رهاشد
پری تکیه ام دادبه دیوارو ازجاش بلندشد
_اینجوری نمیشه،این دردت مثل دردای دیگه ات نیس،رنگ به رو نداری

دستی به صورت خیس از عرقم کشید
_باید برم  سمانه رو بیارم