رمان طلسم خون305

Fati.A Fati.A Fati.A · 18 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

نیم خیزشدبرهه که سریع دستشو گرفتم
باچشایی که از روی درد به سختی بازنگهشون داشته بودم
نالیدم
_ن..نرووو

_باید برم زود میام خب طاقت بیار

دستمو کنارزدو با سرعت از اتاق خارج شد
از درد به خودم میپیچیدم
خدایا یعنی الان وقتش بود
اخه چرا انقد یهویی
دستموبند دیوار کردمو به سختی از جام بلندشدم
اروموبی قرارشروع به راه رفتن کردم
شنیده بودم راه رفتن موقع زایمان خوبه
هرچقدم سختو دردناک بود
اما نفس نفس زنون راه میرفتم
جونم داشت بالامیومد
نمیدونم چقد راه رفتم
زمانی به خودم اومدم که مایع گرمی ازبین پاهام سرازیرشد
وحشت زدهه دامنم رو بالا دادم
خدای من اب بود
کیسه ی ابم پارهه شده بود
بزور روتخت دراز کشیدم که همون موقع در باصدا ی بدی بازشدو 
پری همراه سمانه و جاوید دستیار سمانه داخل شدن
سمانه بادیدن وضعیتم به سمتم پاتندکرد
تابهم رسیدگفت
_دقیق بگوکجاهات دردمیکنه

نفس نفس زنون گفتم
_زیر...دلو...کمرم...کیسه ابمم...فکرکنم...پارهه شد

سمانه بااطمینان خاطر نگام کرد

_نگران نباش فقط نفس عمیق بکش ،پشت سرهم،بچه دارهه بدنیا میاد

کاری که گفتو کردم
ولی دردم کمترکه نشدهیچ بدترم شد
اشکام تموم صورتمو خیس کرده بود
جاوید دامن لباسمو بالاداد
ازخجالت سرخ شدم
اولین باربودبه غیراز ارسلان مردی بدنمومی دید
جاوید اما انگار این چیزا براش عادی بودکه دستشو به سمت شورتم هدایت کردو بایه حرکت سریع درش اورد
پاهامو ازهم بازکرد
انقد بازکه پاهام کش میومدن
بایه نگاه دقیق گفت
_سمانه ازاینجا چیزی معلوم نیس،باید معاینه اش کنی

سمانه اما درحال معاینه ی دلم بود بااخم گفت
_وقت نداریم خودت معاینه اش کن،مگه اولین بارته

انقد درد داشتم که حتی اهمیتی نمیدادم چی میگن
فقط باگریه ملافه رو چنگ میزدم
جاوید اما باجدیت گفت
_من حق ندارم اینکارو کنم ایشون همسر آلفامونن،بایدخودت دست به کارشی

سمانه فوشی زیرلب بهش دادو با کنار زدنش وسط پاهام نشست
شروع به معاینه کرد
(باانگشت کردن داخل واژن و نگاه کردن دقیق متوجه میشن فرد قرارهه چجوری زایمان کنه، اگه سربچه پایین باشه  زایمان طبیعی انجام میشه درغیر این صورت سزارین انجام میدن)