رمان طلسم خون308

Fati.A Fati.A Fati.A · 17 ساعت پیش · خواندن 3 دقیقه

ابروهام ازتعجب بالاپرید
_چه شرطی

_اول بطری رومیز رو خالی کن بعدمیگم

بی حرف سری تکون دادم
دیگه خوردن خون برام عادی شده بود
وحتی اینوفهمیده بودم
اگه خون نخورم
بدنم ضعیفو ناتوان میشه
بطریو برداشتمو یه نفس سر کشیدمش
طعمش بدنبود
یه جورایی خوبم بود
اما من هنوزم  ازاینکار زیاد خوشم نمیومد
بطری که خالی شد
ارسلان کنارم روتخت نشست
تابه خودم بیام بازوم اسیردستش شدو به سمتش کشیده شدم
تابفهمم چیشدهه
لبای داغش رو لبام نشست
باولعو عطش به جون لبام افتاد
منم دست کمی ازش نداشتم
لعنتی توروزی که زایمان کرده بودم ،انقد حشری شدن نرمال نبود

باورم نمیشد الان دلم یه رابطه ی طولانی و داغ بخواد
زبونشو عمیق مکیدم که گازی از لبام گرفت
بعداز دقایق طولانی بالاخرهه لباشو از رولبام برداشت
اینبار دستمو تو دستش گرفتو به سمت خشتک شلوارش هدایت کرد
بانشستن دستم رو کیر بادکرده اش ،اه ارومی ازبین لبای هردمون خارج شد
بی قرار کمربند شلوارشو بازکردمو به کمک خودش زیپو دکمه اشم بازکردم
بادیدن برانگیختگیش ،خمارنگاش کردم
چشاش داد میزد چی میخواد
سریع شورتشم پایین کشیدم
اینبار کیر سیخ شده اش بیرون پرید
بادیدن رگای برجسته اشو سفتی التش،اب دهنمو باشهوت قورت دادم
این کلفت سفید جونم بود
بی معطلی تو دستم گرفتمشو اروم مالوندمش
صدای اه بلندو مردونه ی ارسلان با حرکت دستم ،بلندشد
اب دهنم واسه خوردنش راه افتاده بود
خم شدم اول بوس کوچیکی روش نشوندم
بعد اروم زبونمو دایرهه وار دور سوراخ ریزش کشیدم

_فاککک دهنتوگایددمم،بخورششش منتظرچی هستی

_اومم باش میخورمش این ابنبات گندتو

_اوفف بخور جنده ام که هلاک دهنته

بدون ذره ای صبرکردن
کلاهکشو داخل دهنم کشیدم
اول یکم مکش زدم
بعد از بالا تا ته کیرشو بازبونم لیس زدم
قشنگ که خیس شد
تا نصفه کردمش تو دهنم
صدای ناله ی بلندارسلان بدجور حشریم میکرد
تعلل نکردمو اینبار شروع به عقب جلو کردن کلفتش تو دهنم کردم

انقد خوردمو لیسش زدم تا بالاخرهه بایه فریاد بلند تو دهنم ارضاشد
ناچار اب شور منیشو قورت دادم
نفس نفس زنون با دهنی خیسو لبای کش اومدهه نگاش کردم
که باشهوت چونه امو گرفتو خم شد لبامو به دهن گرفت
بعدازیه لیسو لب پرتف،هردو رضایت دادیم تمومش کنیم

****
با ورود پری با یه عروسک کوچولو توی دستش
سریع رو تخت نیم خیز شدم
پری انقدمحو بچه بود که لبخندازرو لباش پاک نمیشد
با نزدیک ترشدنش
ارسلان سریع بچه رو که اندازهه یه عروسک کوچولو بود
ازدست پری گرفت

اروم بچه رو چسبوندبه سینه اشو
باعشق زل زد به صورتش، بوسه ی نرمی به پیشونیش زدکه
باشوق وبی قرارگفتم
_دلم اب شد نامرد،زودباش بیارش اینجا

ارسلان اروم خندیدو نوزاد کوچیکم رو به دستم داد
تااومدبغلم
چیزی تو دلم تکون خورد
سرتاسرقلبم پراز حسای مختلف شد
بوی خوشش زودتر ازخودش منوازخودبیخود کرده بود 
باشوق خیرهه شدم به صورت کوچیکو خوشگلش
خدای من مثل فرشته هابود
چشای درشو ابی رنگو پوست سفیدو لبای سرخش منو به وجد میاورد،این همه خوشگلی نرمال بود

اروم لب زدم

_سلام مامانی خوبی دورت بگردم، جیگر مامان،توچقد نازو خوشگلی

بچه باشنیدن صدام درکمال ناباوری خندید
انگار واقعا صدامو شناخته بود
بادقت مثل ادم بزرگا صورتمو نگاه میکرد
طاقت نیاوردمو محکم لپای نرمو پنبه ایشو بوسیدم
این دور از باورم بود
من الان مادرشده بودم واقعا
این کوچولوی خوشگل بچه ام بود
ارسم بود
ارسلان کنارم نشستو شونه امو توبغلش گرفت
_پیش بینیت درست بود خانم،بچمون پسرهه،اسمشو همون ارس میزاریم

چشام ازشوق پراز اشک شده بود

_ارس مامان به زندگیمون خوش اومدی

دقایقی طولانیی داشتم با ارس بازی میکردم
اونم انگارخوشش اومده بودازاینکار
که یهو نمیدونم چیشد زد زیر گریه
ترسیده به ارسلان نگاه کردم

_وایی ارسلان دارهه گریه میکنه چیکارکنم
_اروم مامانی اروم

شروع به تکون دادنش کردم ولی

گریه اش بندنمیومد
ارسلان به پری که تموم مدت با لذت نگامون میکرد گفت
_تودیگه میتونی بری

پری چشمی گفتو ازاتاق بیرون رفت

بارفتن پری ،ارسلان لباسم رو بالادادوگفت
_باید بش شیربدی مامان خنگ

وای من چقد گیج بودم
ارسلان سریع ترازمن هنگ کردهه، سینه امو از سوتین دراوردوکمک کرد
نوک سینه امو به بچه بدم
ارس باکمی مقاومت سینه امو پذیرفتو شروع به خوردن شیرم کرد
باذوق به دهن کوچیکش خیرهه بودم که چجوری سینه امو مک میزنه
ارسلان بوسه ای رو لپم نشوند
_همین یدونه بچه بسمونه

باتعجب نگاش کردم
_چراا خب

باچشای باریک شدهه به ارس که درحال خوردن شیربود اشارهه کرد

_این ممه ها فقط مال منه،الان یکی دیگه ازش دارهه بهرمندمیشه

به حسادت بچگانه اش خندیدم
_مردگندهه چهل سالته خودتو با بچه مقایسه میکنی

چپ چپ نگام کرد
_من حرفمو زدم،سری بعدی خبری از توله موله نیس،همین یدونه بسمونه

*باخنده و تاسف سری تکون دادمو دوبارهه به نی نی کوچولوم که بی نهایت شبیه باباش بود خیرهه شدم
بالاخرهه بعداز دقایق طولانی ،دست ازخوردن شیر برداشت
اخترخانم یادم داده بود چه کارایی انجام بدم
منم کارای مربوطه رو انجام دادمو ارسو روتخت خوابوندم

******