رمان طلسم خون310

Fati.A Fati.A Fati.A · 11 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

خم شد وبوس سریعی به لبام زد
_بنظر من بمونیم خونه اجباری نیس ماحتما بریم، ارسو هم با پریو شاهین میفرستیم عروسی نظرت چیه؟

مشتی به بازوش زدموبااخمو خنده گفتم
_نخیرم،همگی باهم میریم وگرنه ماریو بابا میان اینجا

اخمی کردو باکلافگی گفت
_خارجفتشونو.....

پوفی کشیدوباکلافگی ادامه داد

_اوکی راه بیوافت تا نظرم عوض نشده.

بوسه ای به گونه ی تپلی ارس نشوندمو از عمارت بیرون اومدم
پشت سرم ارسلانوبقیه ام اومدن
شاهین جلوترازهمه به سمتم پاتندکردو تابفهمم چیشده
ارسو از بغلم قاپید
باچشای گردشده شاکی گفتم
_شاهین تازهه گرفتمش بغلم هنوز شیرنخوردهه

لبخند حرص دراری تحویلم داد
_شیر خشک اوردم براش،بعدشم نمیدمش اگه میتونی بیابگیرش

پوفف مرد گنده رو نگاه

_خیلی خب بیا فقط عقب بشین من حواسم بهش باشه

_من که ازخدامه،هی ارسلان ماشینم دستت امانت

ارسلان چپ چپ نگاش کرد

_منظورت ماشین خودمه دیگه

شاهین بیخیال به سمت ماشین رفتو درحالی که سوارمیشد بلندگفت
_چه فرقی میکنه مگه منو توداریم دیگه نشنوما ارسی بد

ارسلان به یه سگ توروحت  گفتن بسنده کرد

به خواست من پری جلو نشست،منوشاهینم عقب
راننده مونم شوهری خودم بود

یه ربی میشد راه افتاده بودیم
ارس دیگه خوابش برده بود
ازدست شاهین گرفتمشو تو کریرش خوابوندمش

شاهین اروم خم شد سمت گوشم که باتعجب نگاش کردم
علامت سکوت داد که گیج ساکت شدم

_گوشیتو یه نگاه کن

گیج گوشیمو از کیفم بیرون اوردمو رفتم قسمت پیاما
بادیدن پیام شاهین لبم به لبخند بزرگی بازشد

_ببین ابجی یه کمک ازت میخوام، پیام دادم چون هرجاباهات حرف میزدم این دوتا نفله صدامونو میشنیدن،خلاصه جونم برات بگه من یه حلقه خریدم میخوام از پری خواستگاری کنم چند وقته دلم براش رفته،ولی خب تنهایی نمیتونم اگه میشه تو یه موقعیتی اونجا جور کن من بتونم تنهایی بهش پیشنهاد ازدواج بدم،یه ریسه ام اوردم زیر پاته برش دار لازم میشه