رمان طلسم خون314

بالاخرهه بعداز کلی مکافات ارسو از بابا گرفتم
همه یه جورایی مشغول بودن بغضیا درحال رقص بعضیام درحال گپ زدن
ارسلانم داشت با یه پیرمرد عبوسی که کت شلوار ابی تنش بود حرف میزد
والا قیافه ی مردهه عین اینایی بود که با ادم سرجنگ دارهه
اومدم برم ارسلانو صداش کنم که همون موقع سرو کله ی شاهینو پریم پیدا شد
هردو بانیش باز داشتن میومدن سمتم
معلوم بود پری جواب مثبت داده
پشت میزنشستن
پری سرش پایین بود اما شاهین ذوق زدهه زل زده بود بهش
تک سرفه ای کردم تا توجهشون بهم جلب شه
شاهین که سرشو به طرفم چرخوند
باشیطنت گفتم
_شاهین خان نمیخوای بگی چیشد
شاهین چشمکی زدو به دست پری اشارهه کرد
_معلوم نیس
بادقت به دست پری که انگشتر زیباو تک نگینی روش بود چشم دوختم
باخوشحالی گفتم
_ای جان مبارکه، پس مادهنمونو شیرین کنیم دیگه؟
اینبار پری مستقیم نگام کرد
_عه اریکا این به اندازه ی کافی خجالتم داده تو دیگه نکن
شاهین پرید وسط حرفش
_دختره ی چش سفید ادم به شوهر اینده اش میگه این،ایشش اصلا میرم صغرا دختر اکبر کله پذو میگیرم
_شاهین میزنمتا
باخنده به این دو کبوتر عاشق نگاه میکردم که ارسلان صحبتش تموم شدو اومدسمتمون
ارسلان اما زودترازمن انگشتر تودست پریو دیدو تبریک گفت
پری زیر لب تشکرکرد اما شاهین پررو پررو گفت
_تشکرخالی به چه دردمون میخورهه ارسی خصیص نباش مایه رو اخ کن بیاد
ارسلان پوزخندی صدا داری زدودرحالی که سرشو باتاسف براش تکون میداد
سویچ ماشینو گرفت سمتش
شاهین گیج نگاش کردو سویچو ازش گرفت
ارسلان اما بیخیال گفت
_اینم هدیه ات ،عروسیتم بامن