رمان طلسم خون35

غمگینوترسیده نگاش کردم
الان وقت کم اوردن نیست بلندشولعنتی
گرگ باچشای ابیش خیره نگام کرد
مسخره بودولی تونگاهش خنده روحس کردم
انگارکه ازعمدزیرمشت اریک قرارگرفته بود
اریک به سمتش خیزبرداشت که گرگ باسرعت روش پریدوگلوشوبه دندون گرفت
چشام از وحشت بسته شد
باصدای تشویق وجیغ ودست اون دوتازن چشم بازکردم
خبری از گرگ نبودوارسلان واریک روبه روی هم وایستاده بودن
اریک پوزخندی زدوگفت
_باختوقبول میکنم
ارسلان قدمی به سمتم برداشت که دویدم سمتشودستشوگرفتم
*بی توجه به من روبه اریک دادزد
_سری بعد اینجاببینمت بهت رحم نمیکنم
*به سمت جلوحرکت کردمنم دنبالش کشیده شدم،باحرفی که اریک زد وایستاد،دستموازتودستش دراورد
_میخوام باهات متحدشم برای جنگ با تیمور
ارسلان پوزخندصدا داری زدوگفت
_پسرتیموربرو به بابای پوفیوست بگواین چیزاقدیمی شدهه توکه سهله صدنفردیگه ام بیان قسم بخورحرفات راسته به عنوان سگمم قبولت نمیکنم
*صدای پرازخشمونفرت اریک تو جنگل اکوشد
_میکشمت حتی اگه اخرین روز عمرمم باشه من توی حرومزادهه رومیکشم
*ارسلان دستشوبلندکردوانگشت فاکشوروهوا گرفت
بی توجه حرکت کرد
دنبالش دویدمودستشوگرفتم
بدون نگاه کردن بهم به راهش ادامه داد
گیج از حرفاشون اروم همراهش قدم برمیداشتم
اون مرد کی بود
اصلاچراباهم دشمن بودن
توهمین فکربودم که دستمومحکم پرت کرداونور
_انقدخودتوبه من نچسبون
مظلوم نگاش کردم
_میترسم خب
_وقتی فرارمیکردی بایدفکراینجاشم میکردی،الانم راه بازهه جلوتونمیگیرم بفرما ازادی بری
*باتعجب نگاش کردم
چقد این بشربیشعوربود،نمیگفت یه بلایی سرم میاد
نگاهمودور تادورجنگل گردوندم همجاتاریک بودوپرازدرخت
جرئت نداشتم تنهایی حتی یه قدم دیگه بردارم
بی توجه به من دوبارهه شروع به حرکت کرد
سریع رفتم کنارش که نیم نگاهی باتمسخربهم انداخت
_اگه یکم عاقل باشی بایدمتوجه شده باشی الان فقط تنهاجایی که برات امنه پیش منه
سری تکون دادموحرفی نزدم
درکمال بدبختی حق بااون بود