رمان طلسم خون42

ارسلان بی حرف بلندشدورفت
بارفتنش غموخجالت هردوبهم هجوم اوردن
_ویدا..من..من متاسفم
لبخندی زدو یخ رو روپای ورم کردم گذاشت
_اریکا تو همیشه انقد عجولی چرا یکم صبرنکردی تاببینی منظور ارسلان باکیه
پوفی کشیدم
_داشتی میومدی سمت من،اونم دقیقا زمانی که من میخواستم بشینم اون حرفوزد،خودت بودی چی فکرمیکردی
_کنارتو سارا نشسته بود،داشتم میرفتم سمتش که تودادزدی بشینم
منم چون جفت آلفامونی برات احترام قائل شدمونشستم که شماهادعواتون شد
_شرمنده منظوری نداشتم
_میدونم وگرنه الان اینجانبودم
*ویدا یخو روپام حرکت میدادکه باکنجکاوی پرسیدم
_سارا مگه عضوگله نیست چرا ارسلان اونجوری بهش گفت
شونه ای بالاانداختوریلکس گفت
_چون بدون دعوت آلفاش میخواسته باهاش معاشقه کنه
باچشای گردشده نگاش کردم
_چییی؟!!!
خندیدو گفت
_مایه قانون داریم اونم اینه که توگله،آلفامون طالب رابطه باهرزنی باشه اون زن بایدخودشو تقدیم آلفاکنه،ولی اگه یه زن اونم باوجود جفت داشتن برای رابطه با رئیس گله مخفیانه وبدون رضایت آلفا بخواد باهاش سکس کنه مجازات سختی میشه،سارا جفت نداشت ولی بدون خواست ارسلان خودشو تقدیمش کرد،ارسلانم قاطی کردوطبق قانونمون تنبیهش کرد
*عجب اینادیگه کین،چه قانون مسخره ای
بی فکرپرسیدم
_حتی اگه رئیستون جفتم داشته باشه بازم میتونه بابقیه زنابخوابه؟
باخنده ی بلند ویدا تازه فهمیدم چی گفتم
خاک توسرت اریکاقشنگ سوژه کردی خودتو
ویدابالبخندپهنی چشمکی حواله ام کرد
_بازم میتونه یعنی دل بخواییه ولی تواگه بخوای میتونی جلوی ارسلانوبگیری