رمان طلسم خون49

حرکتی نکردکه اروم لباموروگردنش مالیدم،خیلی نامحسوس درحد یه لمس سطحی
حلقه ی دستاش دورم سفت شدکه لبخندم عمیق شد
پس همچینم بی تاثیرنبودهه
_کونت میخارهه مثل اینکه
باشنیدن صداش درست بیخ گوشم،هینی کشیدم
اخم مصنوعی کردموخودم زدم به اون راه
-چی میگی واسه خودت،منظورت چیه
_هردمون خوب میدونیم منظورم چیه،تعارف نکن میخارهه رفتیم خونه میخارونمش
*باانزجار رومو ازش گرفتم
اهنگ که تموم شد سریع ازش دورشدم
وبه سمت میزبرگشتم،خبری ازویداوشاهین نبود،یکم که باچشم دنبالشون گشتم متوجه شدم دارن وسط میرقصن
پیشخدمت سینی اب میوه رو سمتم تعارف کرد،بادیدن رنگ وسوسه انگیزش تشنم شد
یکی برداشتمو یه نفس سرکشیدم
گلومومعدم از تلخیش سوخت
_لعنتی این چی بود
_مشروب بود
باصورت جمع شدهه سمت رافئلی که باتفریح تماشام میکرد برگشتم
_کدوم احمقی گفته به همه مشروب تعارف کنن
خنده ای کردوگفت
_باعرض معذرت بنده دستوردادم
خجالت زدهه ببخشیدی گفتم که ریلکس گفت
_راحت باش ناراحت نشدم،بعدم شانس اوردی امشب خون سرو نمیکنیم،اکثرا مشروبوهمراه خون سرو میکنیم
*چهره ام از حرفی که زد توهم رفت ایی،حتی فکرشم چندش بود
هنوز به این چیزا عادت نکرده بودم حتی برام عجیب بود چطورهم غذای ادمیزادمیخورن هم خون حتی باباهم باوجوداینکه خون اشام بودهم غذامیخوردهم خون عجیب بود،توفیلمااینجوری نبود کی فکرشومیکردیه روز به شخصه یه خون اشام یا یه گرگینه ببینم
توهمین فکرابودم که یهویاد ارسلان افتادم،اگه میدیدبااین یارو یه جانشستم صد درصدسه یه بلایی سر جفتمون میاوورد
نگاهموبااسترس به سمتی که وایستادهه بود دوختم
بادیدن سه چهارتا زن بالباسای بازکنارش
پوزخندی زدم،نفس راحتی کشیدم،آقاانگارحسابی مشغوله.
سعی کردم اهمیت ندم اون عوضی خودش باچندنفرهمزمان می لاسه اونوقت من یه نگاه به یکی میکنم اون چرندیاتوتحویلم میدهه
والابه من میگه جنده درحالی که این لقب برازنده ی خودشه
*باتعارف رافئل جام دیگه ای ازاون نوشیدنی هابرداشتم
اینباراحتمال میدادم ابمیوه باشه
پس یه نفس سرکشیدمش
دهنم از مزه ی گسش جمع شد
باصورت مچاله شدهه شاکی گفتم
_نگو که بازم مشروب بود
بلندخندید
_ای خدا دختر تومعرکه ای ،ادم باتوپیرنمیشه،واقعافکرکردی بازم ابمیوه اس ؟!