رمان طلسم خون51

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/02 11:38 · خواندن 1 دقیقه

دربازشدومردی که محکم منوگرفته بود،به سمت در رفت
تقلامیکردموجیغ میزدم ولی فایده ای نداشت
دیگه انرژی واسم نمونده بود
ناامید اروم گرفتم
درست وقتی که پامونواونور درگذاشتیم
دراول اتاق باضرب شکسته شدوپشت بندش صدای نعره ی بلندی تواتاق پیچید
کورسوی امیدی تودلم روشن شد
باحمله ورشدن گرگ غول پیکری سمت مردچشم سرخ
مردی که منوگرفته بود،رهام کرد
جیغی ازته دل کشیدمو گوشه ی دیوار پناه گرفتم
غرش بلندگرگ ،صدای شکستن استخون وبوی تندخون
همه وهمه توسرم پیچید
ازشدت ترس حالت تهوع گرفته بودم
بااومدن گرگ خاکستری سمتم ازروزمین بلندشدم
دهن خونی گرگ بازشدو دوتا سرو جلوی پام پرت کرد
بادیدن سرای اون مردا
تمام محتویات معدم بالااومدوتابه خودم بیام زمین رو
کثیف کردم
بی حال سرموبلندکردموبه گرگ که خیرهه نگام میکرد
چشم دوختم
دویدم سمتشوبدن بزرگشو دراغوش گرفتم
بغضم باصدای بلندی شکست
اگه نمیومدمعلوم نبودچه بلایی سرم میومد
گرگ خرناس ارومی کشیدوپوزشو به سرم مالید
حس امنیت باعث شدکمی اروم بگیرم
حرارت بدن خاکستری تن یخ زده اموگرم میکرد
یهوگرمای عجیبی به بدنم سرایت کردو
جسم گرگ کوچیکوکوچیک ترشد
هنوز چشام بسته بود
بابرخوردبدن برهنه وداغش به بدنم
چشاموبازکردمواروم عقب کشیدم
ارسلان بانگاه عجیبی بهم خیرهه شده بود
_خوبی