رمان طلسم خون53

*بین خوابوبیداری توآغوش گرمی فرو رفتم، لبخندی رولبام نقش بست
سفت بغلش کردم
خواب نمیزاشت ببینم توبغل کیم
باقرارگرفتن روجای نرمی چشاموبازکردم
بادیدن صورت اخمالود ارسلان لبخندی زدمودستموروسینه اش گذاشتم
_توخوابم ولم نمیکنی
صورتش درست جلوصورتم بود
چقدازنزدیک خوشگل بود
خیرهه نگاش کردم
خواست حرفی بزنه که مشت ارومی زدم روسینه اشوبالبخندخجولی گفتم
_نمیخوادچیزی بگی،لعنتی جذاب
حس کردم چشاش گردشدویه لبخندکوچیک رولباش نقش بست
چه عجب یه بارمااینوبدون اخم دیدیم
حالاکه اومده بودتوخوابم میخواستم ازاین فرصت استفاده کنمودقودلیموخالی کنم پس خوشگلیشوبی خیال شدموبق کرده نگاش کردم
_تویه اشغال عوضی ازت بدم میاد،باباموازم گرفتی،منوآواره کردی
میری مهمونی همجامیگی جفتتم ولی...
عصبی خندیدم
_خیلی راحت جنده بازی درمیارییی،هه تو واون دختره ی جندهه خیلی بهم میومدین
*پوزخندی زدوخم شدروم
_بگیربخواب تایه بلایی سرت نیووردم
لباموباحرص جلودادم
_نمیخوام توام بیابخواب
*به کنارم اشارهه کردمومنتظر بهش چشم دوختم
نوچی کردوگفت
_ارزوی خوابیدن بامنوبایدبه گورببری چون محاله ازت خوشم بیاد،حالابگیربکپ
*پشتموبهش کردموپتورو روسرم کشیدم
بدرک نمیایی نیااسکل پشمک
*********