رمان طلسم خون56

بی اراده به هیکلم نگاه کردم
وای نکنه چاق شدم
نگاه ترسیدموکه دید
به سمت در رفت
_دنبالم بیا
_کجااا
بی حرف ازاشپزخونه خارج شد
دروغ چرا فضولیم گل کردهه بودکه قرارکجاببرتم
سریع دنبالش راه افتادم
به سمت زیرزمین قدم برداشت
گیج پرسیدم
_چرا داریم میریم اونجا...
حرفی نزدکه ترسیده گفتم
-نکنه میخوای بلایی سرم بیاری
توجاش وایستاد،چون دقیقاپشتش بودم باکله رفتم توکمرش
ازدرد دماغم ناله ای کردم
برگشت سمتمودرحالی که پوزخندمسخره اشومیکرد توچشم گفت
_من اگه بخوام بلایی سرت بیارم نیازی به مکان ندارم همینجام میتونم
*بادرک حرفاش صورتم ازخجالت سرخ شد
لعنتی من منظورم این نبود
_منحرف عوضی
باتموم شدن حرفم بلندخندید،شوکه نگاش میکردم
روانیه بخدا
_دیگه دارم به عقل نداشتت شک میکنم،منظورمن کشتنت بود،خخ فکرمیکنم اونی که منحرفه مغذکوچیکوناقص جنابعالیه نه من
*وای خدا چه سوتی دادم
باچشایی که ازش اتیش میبارید بهش نگاه کردم که
به دری اشارهه کرد
_بروتو
سعی کردم اروم باشموچیزی بهش نگم
درو بازکردموداخل شدم
پشت سرم اومد
بادهنی باز به سالن بزرگ ورزشی نگاه میکردم
کلی وسایل ورزشی دور تادورسالن بود
اصلافکرشم نمیکردم اینجا باشگاه باشه
فوق فوقش فکرمیکردم یه زیرزمین نموروتاریک باکلی خرتوپرته
نگاه بهت زده اموکه دید،ریلکس گفت
_از تردمیل شروع کن تامن کارم تموم شه
گیج سری تکون دادمو به سمت تردمیل رفتم
روشنش کردم سرعتش رو رو اروم تنظیم کردم
نیم ساعتی مشغول بودم
واقعاخسته شده بودم
خسته به ارسلان که بابدنی خیس عرق درازنشست میرفت نگاه کردم