رمان طلسم خون57

بادیدن کلی تتو عجیب سمت راست بدنش که از سرشونه اش شروع میشدوتازیرشکمش ادامه داشت ماتم برد
چرا تاحالا تتوشو ندیده بودم
زیاداز تتوخوشم نمیومدولی این برام عجیبوجذاب بود
حتی اگه میتونستم ادامه ی تتوروهم میدیدم
ولی امکانش وجود نداشت
نمیشد که بگم شلوارتودربیار تتوببینم
سعی کردمونگاهموازبدن عضله ایوتتوهاش بگیرم
نفس نفس زنون بلندگفتم
_من خسته شدم
نیم نگاهی بهم انداختوجدی گفت
_سرعتت خیلی پایینه ببرش بالا
چشاموبراش گردکردم
_چییی، من میگم خسته شدم چیشو...
_سرعتشوببربالاوگرنه تاشب اینجاییم
چشم غره ای بهش رفتمو سرعت روبالابردم
که دادزد
_بالاتر،مورچه ای مگه
پوفی کشیدموبالاتربردم که ریلکس گفت
_بالاتر
*باحرص بالاتربردم که دوبارهه گفت
_بالاتر
درحالی که باسرعت درحال دویدن بودم
حرصی دادزدم
_آخرشه..نفهم..میخوای..پراوز کنم
*بی حرف دوبارهه مشغول درازنشستش شد
نفسم بالانمیومد
حالاخوبه فعلااوضاع قلبم خوب بود
وگرنه همینجاتموم میکردم
پاهام جون نداشت ولی به اجبار ادامه میدادم
نمیخواستم پیش این عوضی کم بیارم
نمیدونم چقددویدم
که اومدسمتمودست به سینه گفت
_کافیه
ازخداخواسته دکمه ی خاموش روزدم
نفس نفس زنون از تردمیل پایین اومدم
تیشرتوشلوارم از تحرک زیاد به بدنم چسبیده بودن
_خب الان چیکارکنم
هنوز حرفم تموم نشده بودکه کیسه ای به طرفم پرت کرد
روهوا گرفتمش
_درحد یه قلوپ از اب بخور بعدلباساتوعوض کن بیا تورینگ
گیج کیسه روبازکردم
بطری ابو برداشتم بی توجه به گفته اش نصف بطریو سرکشیدم
نگاهی به لباساانداختم یه نیم تنه ویه شورتک مشکی بود
_اون پشت یه اتاقه برو لباساتوعوض کن بیا
_اونوقت میتونم بپرسم چرا
_اومدی میفهمی
*پوفف حالایکی ندونه فکرمیکنه رئیسی چیزیمه همش دستورمیدهه
به اتاقی که اشارهه کرده بودرفتم
لباساموبالباسایی که داده بودعوض کردم
کنجکاوروبه روی اینه ی قدی داخل اتاق وایستادموشروع به براندازخودم کردم
بادیدن هیکل بی نقصم،فوشی به اون عوضی دادم
من بدبخت کمبود وزنم داشتم اونوقت این عوضی میگفت چاق شدم
نگاه اخری به بدنم انداختم لعنتی این لباس دارو ندارموانداخته بودبیرون
درسته زیادتوقیدحجابوفلان نبودم ولی واسه خودم حدومرزی داشتم
دودل بودم برم یانرم
بلاتکلیف تواتاق رژه میرفتم
_اریکـــــــااااا
باصدای دادش دومترپریدم روهوا
لعنتی سکته کردم
نفس عمیقی کشیدم
_اومدم
باقدم های اروم ازاتاق خارج شدموبه سمت رینگ رفتم
هنوزم نمیدونستم واسه چی اومده بودم اینجاوقراربودچیکارکنم
وارد رینگ شدم که دست به سینه اومدسمتم
_دوساعته اون توچه غلطی میکنی
اخمی کردموباحرص گفتم
_سبزی پاک میکردم،کوری مگه لباس عوض کردم
متقابلا اخمی کردوبی حرف سرتاپاموبراندازکرد
نگاهش رو سینه هام ثابت موند
بادیدن نگاه خیره اش
هول شدهه دستاموبه حالت ضربدر روسینه ام گذاشتم
_چیونگاه میکنی کارتوبگو واسه چی اومدیم اینجا
پوزخندی زدوبه صورتم خیره شد
_مالی نیستی بخوام دیدت بزنم،اینارو بپوش بگم
*چیزی رو پرت کرد طرفم که دودستی گرفتمش
بادیدن دستکش بوکس وکلاه مخصوص ابروهام بالاپرید
بی حرف اوناروپوشیدم که گفت
_قرارهه کیک بوکس یادت بدم
باتمسخرنگاش کردم
_اونوقت چرا،مگه من ازت همچین چیزی خواستم
_هوابرت ندارهه بخاطراینکه فقط بتونی ازخودت دفاع کنی اموزشت میدم، بادیگارد شخصیت نیستم که بخوام هربارنجاتت بدم،الانم لطف میکنم بهت دور برندار برا من
بایاداوری اون شب لرزی کردم
ترسیده نگاش کردم
_مگه اونارونکشتی؟!
پوزخندش عمق گرفت
_کشتم ولی به این معنانیس که تموم شدهه، این تازهه شروعش بود
_یعنی بازم میدزدنم؟
سرشوتکون دادکه دلم هری ریخت
بیچاره وارنالیدم
_اوکی،یادم بدهه