رمان طلسم خون74

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/14 12:06 · خواندن 1 دقیقه

نگاهش بالااومدو صاف توچشام زل زد
_نوچ دکترقدغن کرده
پشتشوبهم کردو دوبارهه مشغول مشت زدن به اون کیسه بوکس بدبخت شدکه
جلورفتموبازوشوگرفتم
_هی من هنوز اینجام،دکترو ولش کن مهم منم که میخوام،توام باید یادم بدی
*باکمی مکث برگشت سمتم
پوزخندی زدی ودرحالی که سرتاپاموبراندازمیکرد
گفت
_بیشترشبیه این مونه اومده باشی اموزش سکس ببینی تاکیک بوکس
*ازخجالت یه لحظه ارزو کردم زمین دهن بازکنه برم توش
لعنتی تقصیرخودمه

من احمقوباش به فکراین عوضیم
بااخمای درهم نگاش کردم
_بجهنم یادنده خسیس بدبخت
پشتموبهش کردم،قدمی به سمت جلوبرداشتم که دستم ازپشت کشیده شدو ازپشت توبغل گرمی فرو رفتم
باچشای گردشدهه به جلوخیره بودم که لباشوجلواوردوبه گوشم چسبوند
_حالا کجابااین عجله منکه نگفتم یادت نمیدم
_پس..چی گفتی؟!
درحالی که دستای بزرگشو دورم حلقه میکردگفت
_گفتم خیلی سکسی اومدی لازم به این لباسانبود
*لحن شوخشم باعث نشدگر نگیرم
ازدرون داشتم میسوختم،حرارت بدنش داشت ذوبم میکرد
_اوکی..میرم عوض میکنم
خواستم ازبغلش بیرون بیام که حلقه ی دستاشوسفت ترکرد
_همینجوری خوبه
برجستگی آلتش که به باسنم خورد
دلم هری ریختوگرمای عجیبی زیردلم پیچید