رمان طلسم خون80

سرمو توسینه اش مخفی کردم
به طرف راهروی باریکی رفت.
زیرچشمی نگاه کردم ببینم کجاییم که
جلوی یه دروایستاد
دستگیره روگرفتو،دروبازکرد
بادیدن حموم بزرگومجللی دهنم بازموند
اینجام حموم، داشت ؟!
من رو روي پیشخونِ کنار سینک نشوند.
-همینجاوایسا
به سمت وان بزرگی که وسط حموم بود رفت و شیر آبش رو باز کرد.برگشت و مقابلم ایستاد.
منتظر نگاش کردم، صداي برخورد قطره هاي آب با کف وان هیجان غیرقابل انکاري برام به وجود میاورد.
در حالیکه بخار آب مشغول پخش شدن توي فضاي حموم بود چشم هاي هیزِ من شروع به
بررسی بدن مرطوبش کرد
قلبم بادیدن عضله هاوماهیچه های سفتش به هیجان دراومد
ازاینکه جلوش بدون هیچ پوششی بودم،معذب شدم
بدون نگاه کردن بهم گفت
_من میرم بیرون،کارت تموم شدمیتونی برگردی اتاقت
_اما...
وسط حرفم پرید
_میگم یکی برات لباس بیارهه
خواستم حرفی بزنم که بدون تعلل از حموم بیرون رفتو درم پشت سرش بست
صدای اب تنهاچیزی بودکه این سکوت مسخرهه رومیشکوند
پوزخندتلخی رولبام نقش بست