رمان طلسم خون8

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/11/20 12:08 · خواندن 2 دقیقه

بی بی نفسشوبا اه بیرون داد
_چی بگم بی بی والاتاجایی که یادم میادچندنفراین شایعاتوباورنکردنوداخل اب رفتن،بعداون دیگه هیچکس ندیدتشون
********
وقتی یادحرفای بی بی میوافتادم تنم بی اراده میلرزید
ازوقتی اومده بودیم فکرم درگیراون برکه ی شوم بودیعنی اگه بی بی نمیومد به راحتی منم یکی ازقربانیای برکه میشدم
هوف
کنارپنجره ی اتاقم نشستم وخیرهه به درختای باغچه ی تو حیاط شدم
دیدن این منظره ارومم میکرد
بی بیوبابااریاچندباربرای شام صدام زدن ولی اشتهایی نداشتم پس تصمیم گرفتم همینجاکنارپنجره بشینم

انقد دپرس بودم که باباپیشنهاد دادباخودش بریم بیرون

_اریکابدوبابادیرشدمن یه جاکاردارم زودبایدبرگردیم

_اومدممم
سریع لباس بیرون پوشیدموشالموسرم کردم،ازاتاق زدم بیرون
*حامدویه مرد دیگه به اسم شاهین مارو اسکورت میکردن
حالاانگاراون دوتانباشن منوبابارومیخورن
چقدقشنگ بوداینجا ازروستاخیلی بهتربود
دست باباروشونه ام بودواروم کنارهم راه میرفتیم 
باباهرچند دیقه یه باروایمستادو راجب جایی که بودیم توضیح مختصری میداد
بعدازنیم ساعت گوشی بابابه صدا دراومد،بادیدن شماره رفت کنارومشغول حرف زدن شدداشتم دورواطرافودیدمیزدم که بابا باعجله اومدسمتموگفت
_من بایدبرم عزیزم یه جلسه ی کاری داشتم که انگارزودتربرگذارمیشه همینجاوایستا الان به حمیدزنگ میزنم میاد دنبالت جایی نریامستقیم بریدخونه

روبه حامدوشاهینم اشاره کردتاباهاش برن
بعدازرفتن اونا بلاتکلیف وایستادم چندمین گذشته بود ولی خبری ازحمیدنبود کلافه راه افتادم سمت جلو تایکم دیگه دورواطرافوببینم
چند دقیقه فقط راه میرفتم که چشمم به جنگل سرسبزی خوردخیلی خوب بودجون میدادواسه عکاسی
باشگفتی به سمتش دویدم
بادیدن کلی نوارزردوحصاردورش وتابلوی خطرلبولوچم اویزون شد
چراورود بهش ممنوع بود
مطمعن بودم ایناهمش الکیه تاکسی واردجنگل نشه وحیوونای زبون بسته روشکارنکنه وگرنه چی میتونه بین درختوعلفاباشه مسخره اس
گوشه ی حصارپاره بودپس اگه از زیرنوار ردمیشدم به راحتی واردجنگل میشدم قدمی سمتش برداشتم که باشنیدن صدای زمختی سرجام وایستادم
_خانم لطفابیاییدعقب
ازترس هینی کشیدمودرحالی دستم روقلبم بودبه سمتش برگشتم مردی تقریباچهل ساله این حرفوزده بود اخماموتوهم کردم
_ببخشیدشماصاحب جنگلید؟!
درحالی که به سمتم میومدگفت
_نخیربنده حمیدهستم ارباب ازم خواست بیام دنبال شمابعدم ورودبه جنگل ممنوعه شمانمیتونیدبریدتو
_اونوقت چرااا؟!
_اونجاکلی حیوون وحشی هست که اگه گیرتون بیارن زندتون نمیزارن