رمان طلسم خون94

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/21 11:10 · خواندن 1 دقیقه

باوحشت به دوروبرم نگاه کردم
واییی خدامن کجابودم
همجاپرازدرخت بودونورماه هم جایی رو روشن نمیکرد
زوزه ی باد،صدای جغد وحشتمو بیشتروبیشترمیکرد
قدمی به عقب برداشتم که صدای راه رفتن کسیو درست پشت سرم شنیدم
باترس برگشتم عقب
باصدای ارزونی دادزدم:

_کسی اینجاست؟
_هیی میگم ،کی اونجاست؟
*جوابی دریافت نکردم،ازشدت ترس گریه ام گرفته بود
بابدبختی باصدای بلندتری دادزدم
_ارسلانننن،کمک،کسی صدامومیشنوهه؟
*باظاهرشدن جسمی سرتاپا سیاه،لال شدمم،شوکه سرموبلندکردم تاصورتشوببینم
توتاریکی فقط سرخی دو جفت چشم رو دیدم
چشام تااخرین درجه گردشد
باوحشت جیغ بلندی کشیدم که،دستی محکم رو دهنم نشست
بقدری ترسیدهه بودم که فقط تونستم تقلاکنم
کسی که دهنم رو گرفته بود،قدرتش بقدری زیادبودکه با یه دست مهارم کرد
جسم سیاه رنگ بااون چشمای وحشتناک جلو اومدوتابخوام بفهمم چیشدهه ضربه ی محکمی به شکمم خوردوبادرد بدی که توکل تنم پیچید،چشام بسته شد

********