رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون299

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/26 12:51 ·

باصدای خش دارو خوابالود ارسلان ازحرکت وایستادم
اومدم دروغی سرهم کنم که منوبیشتربه خودش چسبوند
یکی ازدستاشو رو سینه ام گذاشتومحکم فشارش داد
_میخارهه

باشهوت نالیدم
_اومم میخوامت

باانگشت نوک سینه امو از رولباس بازی داد
جونم داشت بالامیومد
اهوناله ی ارومم تنهاصدایی بود که به گوش میرسید
اینبار دستشو ازروسینه ام به سمت پایین هدایت کرد
بی طاقت خودم تیشرتمو زدم بالاکه دست داغش رو تپل نرمو لختم نشست
_جونن چه تپل شده این بیشرف

صدای بمش از فرت خوابو شهوت ،خمارشده بود
_دوسش داری
_ارعه ولی شب میکنمش
_اما...
_هیشش

*نزاشت حرفی بزنم
ماهرانه انگشت فاکشو لای چاک کوصم هل دادو شروع به ور رفتن باچوچولم کرد
جواب حرکت تندش
ناله ی بلندم بود
انگشتشو قشنگ با ابم خیسو کردو لیزش داد سمت سوراخم
تابفهمم چیشدهه هلش داد تو وژانم
ازشدت لذت جیغی کشیدمو دستشو محکم چنگ زدم
سرشو چسبوند به صورتمو گونه امو لیس عمیقی زد
_اههه...تن تر لعنتی
_جون حشری کی بودی تو
_تو
_اوفف

تن تن انگشت فاکشو تو سوراخم عقب جلو میکرد
داشتم دیوونه میشدم
باسنم رو ازپشت به الت بادکرده اش فشارمیدادمو اونم بانامردی تموم
انگشتای بزرگشو توم عقب جلو میکرد
تویه لحظه چشام ازلذت زیادسیاهی رفتو باتموم وجود خالی شدم
نفس نفس زنون به سمتش چرخیدم که دستشو از لای پام بیرون کشیدو درمقابل نگاهم تک تک انگشتاشو لیس زد
داغ داغ بودم
هلش دادم روتخت ،ازحالت نیم خیز دراومد
بابی قراری رو شکمش نشستمو خم شدم سمت صورتش
لبامو سریع رو لباش کوبیدم که با خشونت خاصی لپای باسنم رو چنگ زدوعمیق لبامو به دهن گرفت
وحشیانه لبای همو میخوردیم
جوری که شرط میبستم لبای هردمون کبودشده باشه
باشهوت زبونشو تو دهنم هل داد که مثل کیر  براش خوردم
تن تن زبونشو تو دهنم عقب جلو میکردو من با کمال میل براش میخوردم
بهشتم بدجور نبض میزد
انگار نه انگار تازهه ارضا شده بودم
ارسلان باعجله دستشو جلو اوردو تیشرتمو ازتنم کند
من اما  حوصله ی دراوردن شورتشو نداشتم
سریع شورتشو تا زانوهاش پایین کشیدموبه کمک ارسلان رو  آلت سیخ شده اش نشستم
یکم  مالوندش لای تپلمو حسابی که خیسش کرد
کلاهکشوفرو کرد توسوراخم که کامل نشستم روش
از کلفتیو درازیش جیغ بلندی کشیدم
بعداز سه ماه واقعا درد داشت
اما دردش همون ثانیه ی اول ازبین رفتو جاش لذت توپایین تنه ام پیچید
ارسلان سینه هامو محکم چنگ زدو تومشتش گرفت
منم با بی تابی شروع به عقب جلو کردن رو کیرش کردم
تن تن روش سواری میکردمو اهو ناله ام به راه بودکه
ارسلان توهمون حالت نیم خیز شدو لیسی به لبام زد
_دخترم دلش کیر میخواست هوم

_ارعههه دلم میخواست زیرت جربخورم

رمان طلسم خون298

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/26 12:47 ·

*خداروشکر پیگیرنشد

سری تکون دادورفت سمت کمد

بیخیال من، حوله ی دورشو بازکرد،جلوی چشای گرد شده ام شورتشو پوشیدو به سمت تخت رفت
من اما هنوز ماتم بردهه بود وباچشای گرد شدهه زل زده بودم به جای خالیش
لامصب انگار اولین بار بودمیدیدمش
چقد سکسی بود
اوفف

_مگه نمیخواستی دوش بگیری

گیج برگشتم سمتش
_چی

درازکشیدروتختوساعدشو گذاشت رو چشاش
_میگم مگه نمیخواستی بری حموم ،برو زودبیا بخوابیم
_اهان،میرم الان

سریع حوله وتیشرتمو برداشتمو راهی حموم شدم
بابسته شدن در نفس راحتی کشیدم
هوفف خدانکشتت اریکا
انگار اولین بارهه میبینیش
چته انقد داغ کردی
یه جوری هیز بازی درمیاری انگار نه انگار شوهرته و چندباربهش دادی
ضربه ای به پیشونیم زدمو سریع دوش اب رو بازکردم
تقریبا یه ساعتی طول کشیدتا راضی شدم از زیردوش بیرون بیام
باحوله بدنمو خشک کردموتیشرتمو پوشیدم
باپیچیدن حوله ی کوچیکی دورموهای خیسم ازحموم بیرون اومدم
هیجان زدهه اومدم برم سمت تخت که بادیدن ارسلان غرق درخواب بادم خالی شد
هوف چه زود خوابش برد
به خودم تشرزدم
بسه دیگه اریکا شورشو دراوردی مثل دخترای هول شدی
بیچارهه چیکارمیکرد خوب خوابش میومد دیگه
برگشتم سمت میزارایشمو شروع به خشک کردنو شونه زدن موهام کردم
دراخر چندپیس از ادکلن گل یاسم به گردنو موچ دستام زدم
رفتم رو تختوکنار ارسلان دراز کشیدم
دلم بی تاب اون بدن عضله ایو سفیدش بود
سرمو روسینه اش گذاشتم که بین خوابوبیداری متوجهم شدو کامل دراغوشم گرفت
جوری توبغلش بودم که من پشتم بهش بود اون دستاش دور کمرم حلقه شده بودو یه پاش رو انداخته بود روم
لعنتی الان که بدتر بود
کاش نمی رفتم توبغلش اینجوری من بدبخت چجوری میخوابیدم
بدن لختش از یه طرف از طرف دیگه کیر بزرگش چسبیده بود به خط وسط باسنم
تکونی خوردم که وضعم بجای بهترشدن بدترشد
حالا تیشرتمم بالا رفته بود وقشنگ اون عضو بزرگش از روشورت چسبیده بودبه باسن لختم
نفسام کش دارشده بودو قلبم تند میزد
خیس شدن دوباره ی واژنمو به وضوح حس میکردم
دلم  فراترازاینارومیخواست
تکون دیگه ای خوردم تا التش بیشتربه باسنم مالیده بشه
این شدکه وقتی به خودم اومدم
دیدم دارم باسنم رو دایره وار به الت ارسلان میمالم
لبامو گاز گرفتم تا صدام یوقت درنیاد

_اروم بگیر دیگه چقد وول میخوری
 

رمان طلسم خون297

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/26 12:42 ·

به دقیقه نکشید،هردو جلومون ظاهرشدن
بادیدن من دوتایی باخوشحالی به سمتم اومدن

تابه خودم بیام محکم بغلم کردنوخوش اومد گفتن
اخترخانم زودتر رفت تا دستورات ارسلان رو انجام بدهه 
پری ولی موندکنارم
باذوق سرتاپاموبراندازکرد
_دخترتو چقد خوشگل شدی،بزنم به تخته رنگو روت بازشدهه

لبخندی به روش زدم
_میدونم خبر داری تبدیل شدم

دستمو تودستش گرفت
_برای منو اهالی این خونه تو همون اریکای خودمونی چه خون اشام  باشی چه ادم فرقی ندارهه،ماهمه جورهه دوست داریم،خوشحالم خوب شدی،نمیدونی چقدنگرانت بودیم،چقد دعاکردیم،انگاربالاخرهه خداصدامونو شنید 

دستموجلوبردمولپ تپلشو محکم کشیدم 
_مرسی پری خانم،منم همتونو دوس دارم مثل خانوادم

*ارسلان که حرفاش بااخترخانم تموم شد
روبه پری گفت
_پریا مهمونامونو ببر باخودت اتاقشونو نشون بدهه

باباو ماری که از بدو ورود رومبل لم داده بودن
با رفتن پری سمتشون
ازجاشون بلندشدن
پری به سمت پله هارفت تا اتاق مهمان رو بهشون نشون بدهه
حامدم چمدوناشونو حمل کرد

حالا منو ارسلان تنهابودیم
ارسلان دست انداخت دورشونه اموگفت
_بریم بخوابیم که مردم از خستگی
_باشه


*رفتیم تواتاق مشترکمون ،ارسلان اول رفت حموم تاهم صورتشو انکارد کنه هم دوش بگیرهه
منم تواین فاصله شروع کردم به انتخاب لباس
یه دست لباس پوشیده برای شب گذاشتم کنار
یه تیشرت گشادم گذاشتم بعدحموم تنم کنم
والاحوصله ی لباس زیرپوشیدن نداشتم
بعداز چهل دیقه بیکاری بالاخرهه
ارسلان تمیزو مرتب حوله پیچ بیرون اومد
انقد خسته بودکه اصلا متوجه من نشد
فقط رفت جلو اینه و مشغول حالت دادن موهاش شد
نگاه هیزم دائم رو بالاتنه ی برهنه اشوتتوهای بدنش درگردش بود
حوله ی دورش کوچیک بودو مردونگیش از حوله اش بیرون زده بود
بادیدنش اب دهنمو باصدا قورت دادم
لامصب کی میتونه این همه مدت دوری از اون حجم کلفت رو تحمل کنم

باتکونی که عضوش خورد

چیزی تو دلم تکون خوردوموج گرمایی تو پایین تنم پیچید
بی ارادهه دستمو داخل شلوارم بردمو بهشتمو محکم چنگ زدم
چقد دلم میخواست الان بااون کلفتش جرم بدهه
بااین فکر بهشت خیسم خیس ترشد
ارسلان اما اصلا متوجه ی حال خرابو نگاه هیزم نبود
کارش تموم شد
همینکه ازاینه فاصله گرفت
سریع دستمو ازشلوارم بیرون کشیدم
نگاهش که بهم افتاد
هول زدهه دستمو پشتم قایم کردم
 باچشای باریک شده رصدم کرد
_چیکار داشتی میکردی

_اومم هی..هیچی
 

رمان طلسم خون296

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/26 12:36 ·

******

ماشین جلوی عمارت توقف کرد
بی حرف ازماشین پیاده شدم
شاهین چمدونارو ازصندوق عقب تاکسی بیرون کشید
ارسلان اما دستشو دورم حلقه کردوبه سمت جلو هدایتم کرد
بی ارادهه نگاهم سمت بابا که از اون یکی تاکسی پیاده شده بود
کشیده شد
ارسلان رد نگاهموگرفت
نفس عمیقی کشیدوبی حرف دستموگرفت
راهشوبه به سمت باباکج کرد
تعجب کردم
قراربودرسیدیم هرکی برهه پی زندگی خودش
تااینجام که بابا همراهمون اومده بود
برام جای تعجب داشت
بارسیدن بهشون وایستاد
روبه باباگفت
_درسته دل خوشی ازت ندارم ولی خوبی که درحق زنوبچم کردیو فراموش نمیکنم

بابا باخنده ضربه ای به شونه اش زد
_کاری نکردم بعدم اریکا قبل ازاینکه زن توباشه دخترمنه،بچه ایم که ازش حرف میزنی نوه ی منه،پس من فقط وظیفه اموانجام دادم

_به هرحال گفتم درجریان باشی 

مکثی کردو ادامه داد

_شبوبمونین اینجا

بابا لبخندی به روی هردومون زد
_دمت گرم ،ولی بریم خونه بهترهه

*ارسلان بی توجه به حرفی که بابازد

خم شدوچندتقه به شیشه ی ماشین زد
که ماری سریع شیشه روپایین کشید
بالبخند منتظرنگامون کردکه ارسلان 
گفت
_اگه خسته نیستی خوشحال میشم شاموپیشمون بمونی

*درسته هنوز دلم با ماری صاف نشده بود ولی زشت بود تعارف نکنم
تک سرفه ای کردم،درادامه ی حرف ارسلان گفتم
_لطفا بیایین ،فرصت نشد هموبشناسیم لاقل یه شب کنارهم شام بخوریم

ماری لبخند مهربونی به روم زدوازماشین پیاده شد
بازوی بابارو گرفت
_منکه باکمال میل این دعوتوقبول میکنم،نظر توچیه عزیزم

بابا به روش لبخندزد
_منم حرفی ندارم

ارسلان سری تکون داد
_بفرمایین تو

همگی داخل شدیم
حامدوپیمان سریع به استقبالمون اومدن
هردو بادیدن بابا وماری کنارمون جاخوردن
ولی باخوش رویی خوش امد گفتن
چمدون هارو به دستشون سپردیمو وارد عمارت شدیم
شاهین رفت اشپزخونه تا تدارک شامو ببینه
همون موقع ارسلان باصدای بلندی صدازد
_اخترخانم،پریا
 

رمان طلسم خون،295

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/26 12:31 ·

*سمیرا تن تن سرشو به چپو راست تکون داد
انگار واقعا ترسیده بود
به سختی لب بازکرد
_من نمیدونستم..زن داری...من
_فهمیدی حرفامویا نه جوردیگه ای حالیت کنم

*سمیرا با بغضی که هرآن امکان داشت بشکنه گفت
_فهمیدم

_خوبه ،حالامیتونی نعش اتو ازجلو چشم گم کن هرزه ی دوهزاری

تا ارسلان ولش کرد
دخترهه دوپا داشت دوپای دیگه قرض گرفت به سمت
شاهین که باحیرت مارو نگاه میکرد دویدوکنارش روصندلی نشست
بابا وماریم تموم مدت بیخیال تماشامون میکردن
دقایقی بعد مهماندار درتلاش برای برقراری سکوتو همهمه ی مردم بود
کنارارسلان رو صندلی جا گرفتم
مهماندار تاکید کرد
کمربندامونوبببندیم
بعدازبستن کمربندم،سرمو روشونه ی ارسلان گذاشتم
اونم بی معطلی دستشو دور شونه ام انداخت
_واسه اذیت کردنت روش خوبیو انتخاب نکردم

گیج نگاش کردم که به اون دختره ی عوضی اشارهه کرد
اخمی کردم
_دفعه ی بعد بخوای اینجوری اذیتم کنی میکشمت

بی صداخندیدوسرموبه سینه اش فشورد
_حسودکی بودی تو
_اخرین بار که حسودی کردم،گیر اون ماروین لعنتی افتادم،پس سعی نکن بااین روش اذیتم کنی

بالحن بدی گفت
_کیرم تواولو اخرش ،حرومزادهه رو
_فهمیدی اصلا چی گفتم

بی حرف سرشو تکیه داد به صندلیش
لبامو باحرص جلودادم
_چیزی ازت کم میشه بگی فهمی....

بابوس سریعی که به لبام زد
لال شدم
ناباور نگاش کردم
هنور چشاش بسته بودو تکیه دادبود به صندلی
ازسرعت زیادش جاخوردم
اومدم حرفی بزنم که باشیطنتی که ازش سراغ نداشتم گفت
_اینم جواب دخترزبون درازم

بااعتراض مشتی به بازوش زدم
_ من زبون دراز نیستم

حرفی نزدکه پوف بلندی کشیدمو سرموتکیه دادم به شونه اش

رمان طلسم خون294

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/26 12:28 ·

باهمون خشم،باتمسخر گفت
_اونوقت چطوری میخوای جلوموبگیری

_اینجوری

_چطور...

روپنجه ی پام بلندشدم
تابه خودش بیاد لبامو گذاشتم رولبای نیمه بازش،حرفش با کوبیده شدن لبام رولباش
قطع شد
صدای
اووووو وسوت کشیدن افراد حاضرتوهواپیماهم باعث نشد
ذره ای عقب بکشم
حرکتی نکردکه
دستامو دور گردنش حلقه کردمولباشو کشیدم تودهنم
تکون سختی خورد
تابخوام بفهمم چیشدهه
کمرمومحکم چنگ زدولبامو باعطش به کام گرفت
جوری وحشیانه لبای همومیخوردیم که انگار صدساله اینکارو نکردیم
بی قرار دست لای موهاش فروکردمولب پایینیشو باولع مک زدم
ارسلان اما لب بالاییمو محکم مکید
باهل دادن زبونش تودهنم بهم امون نداد حرکتی کنم
بعداز مکث کوتاهی
زبونشو باعطش لیس زدم

صدای جیغ وفوش سمیرا
مارو بالاخرهه ازعالم بی خبری بیرون کشید
_لاشی تا دودیقه پیش داشتی بامن لاس میزدی حالا زبونتودومترکردی تودهن اون زنیکه ی  جنده ،اشغال چندتا چندتا

اروم ازارسلان فاصله گرفتم
نگاه خماروسرخشو بهم دوخت
خم شدوپیشونیموبوسید
لبخندی ازته دل زدم
اروم منوکشید عقبوباقدم های بلند به سمت اون دخترهه رفت
انقدی سریع که حتی نتونستم مانعش شم
همهمه ها یهو خاموش شد
ازحالت صورتش ترسیدم
بدجور ترسناک شده بود
این نگاهشو خیلی کم دیده بودم
دخترهه با ترس قدمی به عقب برداشت که
ارسلان بی هوا بازوشوچنگ زدو نزاشت قدم ازقدم بردارهه
از صدای بموخش دارس، تهدید چکه میکرد
_ببین جنده خانم دفعه بعد دهن گشادتو بازکنی زر مفت راجب من یا زنم تحویل بدی،اونوقت بااون روی من که فک کنم هیچ علاقه ای به دیدنش نداشته باشی،مواجه میشی،فکرنکنم دلت بخواد بدونی اون موقع چه بلایی سرت میارم 
 

رمان طلسم خون293

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/26 11:00 ·

دخترهه همچنان جیغ میزد

_ولم کن...آییی...کمکککک

چندنفربه سمتمون دویدنو دخترهه رو از دستم گرفتن
دست خودم نبودولی نیروی عجیبی منوبه کشتنش دعوت میکرد
تاخواستم دوبارهه خیز بردارم سمتش
دستای اشنایی دورم حلقه شدوسفت نگهم داشت
_وایسا اریکا اروم باش

بی توجه به صدای جدی ارسلان
دادزدم
_ولم کن...میگم ولم کن 

بعداز دقایق طولانی تقلا کردن
بالاخرهه اروم گرفتم
زنومردای غریبه که همگی مسافربودن سعی داشتن دخترهه رو اروم کنن

بزوراز بغل ارسلان بیرون اومدم
دخترهه خیرهه بهم بااعصبانیت گفت
_بزار پام برسه فرودگاه،پدرتو درمیارم دختره ی سلیطه ازت شکایت میکنم

باخشم نگاش میکردم
انگار اون پارچه ی قرمز رنگی بودکه هی تکونش میدادنومن همون گاو وحشی بودم که دلم میخواست بزنم اون دختره ی جنده رو بترکونم
ارسلان منو بزورجای خودش نشوند
_بشین همنجاتابرگردم

سریع موچ دستشو گرفتم
_کجااا

اخم بدی کرد
_میرم راضیش کنم شکایت نکنه ازمون دنبال کیرخرنیستم

عصبی گفتم
_لازم نکردهه بری باهاش حرف بزنی

جدی وپراخم غرید
_میرم،کی میخواد جلوموبگیرهه ،تو!!!؟

ازجام بلندشدموجلوش وایستادم
_ارعه من

رمان طلسم خون292

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/25 12:39 ·

شاهین باسرزنش نگام کرد
_خودت دیدی کاری ازم برنمیاد،حالامیگی چیکارکنیم

پوزخندی زدموازجام بلندشدم
_تو قرارنیس کاری کنی،من قرارهه حالشو بگیرم

شاهین سریع موچ دستمو گرفت
_جون جدت بشین سرجات ابروی منوبردی بس ات نبود،حالا نوبت خودته

دستشو پس زدموبا نگاه برزخی به سمت ارسلانواون عفریته خانم پاتندکردم
کنارصندلیشون که رسیدم
هردو خونسرد
به چشم یه مزاحم نگام کردن
قبل ازارسلان دخترهه طلبکارپرسید
_امرتون

پوزخندی به قیافه ی زشتش زدم
_ازکنارشوهرمن بلندشو مثل یه دخترخوب برو بشین رواون صندلی،یالاعزیزم

دخترهه رد نگاهمودنبال کردوبه صندلیم کنارشاهین رسید
انگار که صدساله ارسلان رو میشناسه
بی توجه به من بالحن ناراحتی گفت
_عزیزم این دخترهه چی میگه تو زن داری مگه

ارسلان نیم نگاهی بهم انداخت
_سمیرا جون من اصلا این خانمونمیشناسم

دختره ی عنتر که فهمیدم اسمش سمیراس،درمقابل نگاه بهت زده ی من ازبازوی ارسلان چسبیدو تا بفهمم چی شده گونه اشو بوسید

_اخ اگه یکم دیرترمیگفتی همینجا پس میوافتادم


چشام از بی حیاییش گرد
شد

اون جنده الان شوهرمنوبوسید

یامن اشتباه دیدم


نفهمیدم یهوچی شد
فقط زمانی به خودم اومدم که حمله کرده بودم سمت دختره رو درحال کشیدن موهاش بودم
بایه حرکت از صندلی بلندش
کردموکشیدمش عقب
ارسلان شوکه نگام میکرد
انگار انتظار نداشت اینکارو کرده باشم
تموم نگاها به سمتمون چرخید
دخترهه شروع به جیغوداد کرد
_کمک اخخخ روانی کندی موهامو،کمک ولم کن عوضی

دادزدم
_میکشمتتت عفریته شوهرمنوبوس میکنی ارعه زندت نمیزارم
 

رمان طلسم خون291

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/25 12:29 ·

چی میدیدم
یه دخترجوون با موهای بازو ارایش غلیظ چسبیده بود به بازوی ارسلانودر گوشش یه چیزایی میگفت
خشم
حسادت
غم
همگی به سمتم هجوم اوردن
باچشای باریک شده ازخشم نگاشون میکردم که صدای خنده ی بلند ارسلان رفت هوا
دخترهه باعشوه ولبای شتریش زل زده بودبهشوباخنده چیزی رو براش تعریف میکرد
بیشتراز حرف زدن داشت تن کثیفشو به شوهرمن میمالید
خون خونمو میخورد
به زور جلوی خودمو گرفتم تا نرم دختره ی عوضیو خفه نکنم
من اینجا دارم خودمو میکشم اونوقت اقا دارهه بااون زنیکه ی عنتر میلاسه
باحرص بی ارادهه مشتموکوبیدم به رون پای شاهین
که اخ بلندش رفت هوا
شاکی چشاشو بازکرد
_چته پاموترکوندی دیوونه

باهمون خشم غریدم
_حقته،نگاه کن ببین الکی ازکی دفاع میکردیوسنگشو به سینه میزدی
خوب نگاه کن ،ببین رفیق میمونت چجوری بااون عنترخانم لاس میزنه نگا،اون ناراحته پس من چیم،ارعه دیگه پیش اریکا بدبخت بایه من عسلم نمیشه خوردش واسه اون زنیکه چجوری نیشش بازشدهه نگا نگا

*شاهین رد نگاهموگرفت
ارسلان همچنان میخندیدو دخترهه در گوشش تن تن حرف میزد
شاهین بادقت نگاشون کرد
درکمال تعجب خندید
_چیه مگه دارن حرف میزنن دیگه

چنان برزخی نگاش کردم که بنده خدا کوپ کرد
_شاهین بخدا میزنم میترکونمتا

بزور خنده اشو خوردوبه حالت تسلیم گفت
_خیلی خب شوخی کردم،میگی چیکارکنم

باحرص توپیدم
_خیرسرت رفیقشی بلندشوجاتو بادخترهه عوض کن

چشاشو برام توکاسه چرخوند
_دیگه چی ،برم بهش بگم بیا جاتوبامن عوض کن اونوقت بگه نمیخوام ،من چی بگم

*درحالی که نگاهم هنوز پی اون دوتابود جواب دادم
_توکاری که گفتموبکن بقیه اش بامن

کلافه پوفی کشیدوباحرص ازصندلیش بلندشد
رفت سمت ارسلانواون دخترهه
صداشونوواضح میشنیدم

شاهین: _سلام عرض شدخانم،میتونم جامو باهاتون عوض کنم

دخترهه اخمی کردوباپررویی تمام گفت
_نخیراقای محترم من جام راحته


ارسلان بودکه اینبارنگاش کرد
_چه مرگته شاهین بروبشین سرجات دیگه حتما باید اینجابشینی

شاهین مصمم گفت
_کارت دارم

همون موقع ،ارسلان سرشو چرخوند سمت من
تابخوام رومو برگردونم
موچ نگاهمو گرفت
ازهمون فاصله پوزخندشو تونستم بببینم

سری ازروی تاسف تکون دادوروشوبرگردوند
روبه شاهین گفت
_میبینی که فعلاداریم حرف میزنم هرکاری داری بزارواسه بعد

شاهین ناچار سری تکون دادو دست از پادرازتر برگشت سمتم
اون لعنتیام باز شروع کردن به پچ پچ کردنوخندیدن
یعنی داشتم اتیش میگرفتم
دلم میخواست خرخره ی دوتاشونوبجوم
شاهین اومدحرفی بزنه که بادستم علامت سکوت دادم
_خودم شنیدم
 

رمان طلسم خون290

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/25 12:15 ·

*****
نگاهموبرای هزارمین بار باحسرت به ارسلان که چندردیف باهام فاصله داشت دوختم

_بسه دیگه دختر خوردیش تمومش کردی بانگات،نترس مال خودته

سرموبه سمت شاهین که به شوخی این حرفو زده بود چرخوندم
_چرا صندلیشو باهات عوض کرد

شاهین تک سرفه ای کرد
_هیععی چی بگم خودت بهترمیدونی،گویا یه دختره ی چش سفید دلشو شکوندهه

باغم سرموپایین انداختم
_شاهین توجای من بودی چیکارمیکردی  بهم حق بدهه بخوام یکمم شده تنهاباشم

شاهین مستقیم نگام کرد
_ببین اریکا نمیخوام چون ارسلان رفیقمه اینوبگم نه،ولی من به اون حق میدم خودتو بزار جاش،این همه بلاسرش اومدبخاطرتو ولی اون بازم بیخیالت نشدوهمیشه دوست داشت،این اخریام که حالش خیلی داغون بود،بزارباهات رو راست باشم تویه روز نه بلکه یه ماه تموم بیهوش بودی،ارسلان تموم این مدت مثل پروانه دورت میچرخید تنهاکسی بود که ۲۴ساعته حواسش بهت بود


پریدم وسط حرفشوبابهت پرسیدم
_من یه ماه بیهوش بودممم ؟!!

شاهین عاقل اندر سفیه نگام کرد
_خانموباش ،واقعا باورت شد تویه روز هم ماری پیداشد هم سریع درمان شدی

_خب راستش نه،من ازاولم شک کرده بودم

_بیخیالش،الان حرف من یه چیز دیگه اس،من دارم میگم من اگه جات بودم بجای اینکه ارسلان رو تنهابزارم میگفتم بیاد تااگه حالمم بدهه کنارم باشه،ناراحت نشو ولی تو واقعا احمقی که اونو ازخودت دورکردی


*نمیدونستم از حماقتم ناراحت باشم یا از یه ماه بیهوشیم شوکه بشم
چرا ازهمون اول بهم نگفتن یه روز نه بلکه یه ماه بیهوش بودم
هیچ جورهه توباورم نمیگنجیداین همه روز بیهوش بودهه باشم
حتمانخواستن ناراحتم کنن

یاشوکه بشم

به هرحال بایداول این مسئله ی قهرو حل میکردم بعد راجب این مسئله میپرسیدم ازشون
 

پوففف 
داشتم دیوونه میشدم
بخاطر بابا که تموم مدت فقط کنار ماری بودو ذره ای به من اهمیت نمیداد،من احمق عشقموازخودم روندمو ناراحتش کردم
حالا مسافتی که اومدنی دراغوشش بودم رو بادیدنش از دور
بایدسرمیکردم
نگاه غمگینمو به شیشه ی گرد هواپیما دوختم
شاهین سرشو به عقب تکیه داده بودوچشاش بسته بود
باباوماریم چندردیف جلوترازما نشسته بودنومشغول بگوبخندبودن

یادمه امروز صبح افراد ماری که ازدیدن تعدادشون حسابی جاخوردم،چقد از رفتن ماری اشک ریختن

اما ماری انگار با وجود بابا دیگه ناراحت بودن یا نبودن بقیه براش اهمیتی نداشت

این وسط فقط ارسلان بودکه تنهاودورازما نشسته بود
نگاه سرکشم بی ارادهه به سمتش کشیده شد
که همون موقع چیزیو دیدم که یه ان به چشام شک کردم
بادیدن صحنه ی مقابلم چشام تااخرین درجه گردشد

 

رمان طلسم خون289

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/25 12:06 ·

*****
یک روز بعد

نگاهم رو به اینه دوختم
یه لباس خواب حریر مشکی تنم بودکه دارو ندارمو به رخ میکشید
صورتم  با دوقلم لوازم ارایشی که باخودم اورده بودم
زیبا شده بود
موهامو بادستم به عقب هدایت کردم
یه روز کامل نه گذاشتم کسی بیاد اتاقم نه خودم بیرون رفتم
فقط دوبار ماری برام غذا اورده بود
با کیسه ی خونی که باتموم میل زیادم ،بهش لب نزدم
غذامیخوردم ولی خون نه
هنوز انقد شجاع نشده بودم که بخوام اینکاروکنم

نگاهموازاینه گرفتم
بیشترازاین نمیخواستم از ارسلان از مردی که دیوانه وار عاشقشم دوربمونم
فردا پرواز داشتیم
به همین زودی قراربودبرگردیم
نمیخواستم اخرین شبی که اینجاییم رو تنهایی سرکنم
اروم در اتاق رو بازکردم
پاورچین پاورچین به سمت جلو حرکت کردم
به لطف تغییرماهیتم
حالا بویایی خوبی داشتم
بایه نفس عمیق بوی ارسلان رو استشمام کردم
لبخندکوچیکی رولبام نقش بست
دیدمش مثل دیروز جلوی پنجره وایستاده بود
بااین تفاوت که اینباربا حال گرفته ای سیگارمیکشید
حتی تاریکیم باعث نشد حال داغونش رو نبینم
باقدم های بلند وارومی به سمتش رفتم
برنگشت
انقدجلو رفتم که دیگه فاصله ای بینمون نموند
بی قرارو دلتنگ ازپشت دستای سردمو دورش حلقه کردم
تکونی خوردامابرنگشت
_آقا گرگه هنوز نخوابیدهه

حرفی نزد
حس میکردم ازم دلخورهه

_ارسلان..عزیزم برگرد ببینمت
_برو اریکا
صدای خش داروگرفته اش
قلب لعنتیمو به درد اورد
من چیکارکردم بااین مرد
بی ارادهه بغض بدی به گلوم چنگ زد
_یه دیقه برگرد

بامکث برگشت سمتم
دستام از دورش رهاشد
بادیدن اخمای درهمونگاه سردش
ته دلم خالی شد
بابهت نگاش کردم که بالحن سردی گفت
_برو بخواب

انگاردست نامرئی همون موقع  راه نفسمو گرفت
بزورنالیدم

_چی میگی کجابرم

اخماش غلیظ ترازقبل شد
_تاالان مگه خودتو ازم دریغ نمیکردی،خب حالا چی عوض شدهه الانم برگردبروتوهمون خراب شده ای که توش بودی

 

مکثی کردو بالحن ارومتری ادامه داد

_بروبگیربخواب فردا صبح زودراه میوافتیم

به دنباله ی حرفش 
برگشت برهه که دستشو ازپشت گرفتم
عصبی گفتم
_کجابرم،هان کجابرم،چیکارکردم اینجوری باهام حرف میزنی،من فقط میخواستم یکمم شده تنهاباشم همین

دستموبه عقب هل دادوشاکی گفت
_برو تنهاباش مگه کسی جلوتوگرفته

بغضم بی صداشکست
بالجبازی دستشودوبارهه تودستم گرفتم
_من جایی نمیرم،نه تاوقتی که توباهم نیومدی

دستشو ازدستم بیرون کشید
وعصبی دادزد
_خسته شدم میفهمی خسته شدم،بسه اریکا منم ادمم
مردمو زنده شدم تا حالت خوب شد،میدونی چقد نگرانت بودم
داشتم از فکرتوبچه امون دیوونه میشدم،خوب شدی بالاخرهه
منم حالم خوب شدمنم به زندگی برگشتم،ولی لامصب حق من نیس بخاطر بابای پوفیوست ،نادیدم بگیری،حق من نیس بخاطر اون کوصکش،بدون فکرکردن به من بری خودتو حبس کنی تواتاق،میفهمی چی به من گذشت نمیفهمی تو خودخواهی اریکا توهیچوقت غیرخودت به کس دیگه ای فکرنمیکنی

ازصدای بلندش بود یا از حقیقت حرفاش که تلخیش مثل زهرماربود
قلب لعنتیم شکست
اشکام باسرعت بیشتری شروع به باریدن کرد
حق داشت
من تموم این مدت به فکر خودموبچه بودم فقط
دیروزمونو بخاطر بابام که فقط چشمش ماریو میدید
ازهردمون گرفتم
من گندزده بودم
بدم گندزده بودم
ارسلان رفته بود
ولی من هنوز همونجا وایستاده بودم
بعداز یک دیقه دو دیقه یاحتی چندساعت بالاخرهه پاهای خشک شدمو تکون دادمو به اتاق برگشتم
چشمه ی اشکم خشک شده بودوتنهاهق هق ریزم به گوش میرسید
روتخت یه نفره ی اتاق درازکشیدمو جنین وار توخودم جمع شدم